– سلام عرض میکنم خدمتتون سرکار خانم عارفی و از شما متشکریم که وقت گذاشتید.
لطف کنید یک معرفی کامل از بیوگرافی خودتان و رشته تحصیلی که احیانا مرتبط با کارتان بوده است را برای ما بگویید.
– سلام عرض میکنم خدمت شما و خوش حال هستم که در خدمت انجمن ناشران کودک و نوجوان قم هستم.
اسم اصلی بنده زهره سادات میرعارفین بوده و در حوزه ادبیات، معروف به زهره عارفی هستم.
در سال ۱۳۴۴ در قم متولد شدم و تحصیلاتم را تا دیپلم در اینجا گذراندم. سپس برای فوق دیپلم، به شهر یزد رفتم برای تربیت معلم. سپس مجددا به قم بازگشته و در حوزه علمیه قم به مدت ۴ سال تحصیل کردم. اما بعد از آن دیگر حوزه علمیه را ادامه ندادم و وارد دانشگاه شدم و لیسانس زبان ادبیات عرب گرفتم.
بنده ۲۵ سال در آموزش و پرورش کار کردم که ۱۹ سال از آن را مدیر بوده و به مدت ۲ سال نیز کارهای آموزشی دیگری انجام میدادم. سپس به علت شغلم که معلمی بود، تصمیم گرفتم به صورت بسیار جدی وارد حرفه نویسندگی بشوم و به سمت داستان نویسی حرکت کنم، به سمت ارشد زبان فارسی حرکت کردم و مدرک ارشد را در این زمینه گرفتم.
– شما بیشتر در چه حوزهای قلم میزنید؟
– بنده پیش از این مقاله مینوشتم. خصوصا در حوزه کاری که خودم بودم، یعنی مدیریت. مثلا برای ترغیب بچهها به خواندن و نوشتن و از این قبیل کارها. ولی از سال ۱۳۸۳ بود که به سمت داستان نویسی آمدم. قبل از آن شعر میگفتم و فکر میکنم معمولا همه داستان نویسان از شعر شروع میکنند. خدا بیامرزد استاد بابایی را؛ ایشان اولین نفری بودند که به بنده گفتند: قلم شما یک قلم داستانی است. و شاید ایشان بودند که بنده را به این سمت سوق دادند. زیرا با ایشان بود که بنده یک دورهی ویرایش و نویسندگی را شروع کردم. وقتی این طور گفتند، گویی من با یک طیب خاطر به این زمینه وارد شدم و شروع به داستان نویسی کردم. گرچه در گذشته نیز داستان مینوشتم، اما از سال ۱۳۸۳ با یک اطمینانی شروع کردم به ورود در این حوزه. علاقه بنده هم در داستان و هم رمان است.
– پس مخاطب شما از لحاظ رده سنی، نوجوان و جوان میشود…
– همیشه اصل مکتوباتم براین بوده که برای بزرگسال مینوشتم. اما به علت کار جدیدی که برای من در قسمت ناشنوایان پیش آمد، و در نگارش آن متوجه ایرادانی شده و مجبور شدم که برای اصلاح قلم آنان به سمت داستان کودک بیایم.
( میتوان گفت که نویسندگی ناشنوایان، در ۵۰ سال اخیر هیچ سابقهای نداشته و این موضوع برای اولین بار است که در ایران رقم میخورد. این در ایران مسبوق به سابقه نیست که ناشنوایانی باشند که داستان بنویسند. شاید شعر گفته باشند که خیلی هم عالی نیستند اما در نویسندگی نه! )
این گونه شد که مجبور شدم داستان کودک بنویسم و از سال ۱۳۹۵که وارد این حوزه شدم و تاکنون با ناشنوایان درحال کار کردن هستم و این مسئله خیلی خوب جواب گو بوده.
تا سال ۱۳۴۶ یک نفر وجود دارد به نام آقای کامران رحیمی که یک زندگینامه ای به اسم «آدم های سنگی» نوشته است. اما نه قبل و نه بعد از او کسی بوده! بنابراین اتفاقی که برای ناشنوایان در جامعه افتاده، اتفاق مهمی است که به سمت ادبیات کشیده شدند. اینکه چرا من آنها را به سمت ادبیات کشیدهام و از داستان استفاده کردهام دلیلش این است که آنها به دلیل نشنیدن با مفاهیم ارتباط برقرار میکنند؛ خصوصا مفاهیم انتزاعی. مفاهیمی مثل عدالت و حقوق اجتماعی. چون خود ما [انسان های عادی] از طریق شنیدن یا دیدن های مکررِ همراه با شنیدن دریافت میکنیم. بنابراین بیشتر مفاهیم انتزاعی برای آنها قابل درک نبود. بنده آمدم چه کار کردم؟ مثلا ما میخواهیم که آنها با کلمه مثل « تاوان » آشنا بشوند. من مجبور بودم برایشان داستان تعریف کنم. در داستان «مفهوم» اتفاق میافتد و چون در داستان مفهوم اتفاق میافتد و آنها مفهوم را میگرفتند، در نوشتن و تولید مفهوم جدید یک مقدارسرعت میگرفتند. اتفاقا آنها به شدت و با سرعت پیش رفتند.
– یک نکته وجود دارد که نمیدانم درست متوجه شدهام یا خیر. این که شما از سال ۱۳۹۵ برای آن که بتوانید برای مخاطبتان که ناشنوا بودند، نوشتن برای کودک را انتخاب کردید. میخواستم بدانم که آن مخاطب شما، کودک ناشنوا بوده است؟
– بنده به علت کارم مجبور شدم که نوشتن برای کودک را انتخاب کنم؛ چون بزرگسالان ناشنوا هنوز مفاهیم برایشان اتفاق نیفتاده است. پس من مجبور بودم که اول آنها را کاملا با مفاهیم آشنا بکنم و سپس داستان بگویند. چنانکه اولین مجموعه داستانی نیز که از عزیزان ناشنوا در سال ۱۳۹۷ نوشتیم، من یک جشنواره به نام « صدای سکوت » برگزار کردم و چهارده داستان انتخاب شد که ما آنها در یک مجموعه به اسم « خشخش کشف های ؟؟؟ » گردآوری کردیم.
اگر شما این داستان ها را بخوانید میگویید که این داستان ها خیلی معمولی هستند و کار خاصی انجام نشده! از نظر ما شنواها بله… اما از نظر کسی که مفاهیم را خوب متوجه نمیشود کار بزرگی اتفاق افتاده است و این روند روبه رشد آنها چنان با سرعت پیش رفت که اکنون من میتوانم مدعی باشم که کتاب دومی که ما در سال ۱۳۹۸ به اسم « اول کلمه » نوشتیم، یک کتاب قابل قبول بود. یعنی دوستان ناشنوا فهمیدند که چگونه باید از مفاهیم استفاده کنند و چگونه میتوانند داستان تولید کنند. چون مفهوم در داستان اتفاق میافتد. اگر شما هزار عدد مقاله هم بنویسید درباره یک موضوعی، فقط یک مطلبی را بیان میکنید، اما مثلا مفهوم زندگی را نمیتوانید در مقاله بیاورید. ولی ما نیاز به زندگی و ارتباط برقرار کردن با دیگران و شناخت یکدیگر داریم و اینها همه در داستان اتفاق میافتد و در هیچ شعر و مقاله ای این اتفاقات نمیافتد. ولی در داستان انسان مجبور میشود شخصیت سازی کند، پس مجبور میشود که انسان های اطرافش را بشناسد و حرکت هایشان را یاد بگیرد. بنابراین به نظر بنده مفهوم های زندگی در غیرداستان اصلا اتفاق نمیافتد.
– کارهایی که شما تألیف کردهاید صرفا مخاطب آن ناشنوا بوده است؟!
– خیر، این گونه نبوده. داستان هایی که اکنون وجود دارند اصلا محدودیتی در آنها وجود ندارد و هرکسی میتواند آنها را بخواند ولی بالطبع، آن داستانها برای یک رده سنی بزرگتر از کودک و نوجوان است.
– آیا اکنون کار مکتوبی هم وجود دارد؟!
– خیر، فقط به صورت نرم افزار (اپلیکیشن) وجود دارد. البته آماده برای چاپ است، اما هنوز ما چاپ نکردهایم.
– به صورت کلی آیا شما کارهای نویسندگان کودک را دنبال میکنید؟
– بله. تا حدی که در کار خودم نیاز بوده بله.
– در کارهایی که مشاهده کردهاید کدام کار نظر شما را جلب کرده است و آن را پسندیدهاید؟
– بنده کارهای آقای حسن زاده را خیلی دوست دارم و آنها را مطالعه میکنم. کارهای خانم ژوبرت را نیز دوست دارم و فکر میکنم که نوع تفکری که در داستان های ایشان وجود دارد قابل تأمل بوده و بنده نیز آنها را دوست دارم. کارهای آقای مجید راستی نیز همین طور. اگر بخواهم از دوستان قمی نام ببرم اشخاصی مانند خانم میرابوطالبی، خانم علیزاده هستند. کارهای آقای محمدرضا شمس و آقای باباجانی را که در زمینه کودک و نوجوان کار کردهاند را نیز دوست دارم و پیگیر کارهایشان بودهام.
– از منظر آسیب شناسی، به نظر شما چه ضعف و کاستی هایی [در این زمینه] وجود دارد؟
– هنگامی که کارها را مطالعه میکردم به چند نکته برخوردم که سعی کردم حداقل در کارهای خود آن نکات را رعایت کنم. البته این به این معنی نیست که چون بنده سعی کردم رعایت بکنم، رعایت هم شده [در مقام عمل]. گاهی اوقات نویسنده اطلاعاتی را دارد، ولی وقتی میخواهد در عمل آنها را پیاده کند، شاید تواناییاش را نداشته باشد.
هنگامی که کتاب ها را میخواندم [ دیدم که ] اکثر کارهای کودک، کارهایی بودند که جملات بیهوده و حشو در آنها بسیار پیدا میشد که اصلا هیچ کمکی به فهم داستان نمیکرد. این نکته را دوباره یادآوری میکنم که این نکته بالخصوص در داستان هایی که با تِم مذهبی نوشته میشدند [بیشتر دیده میشد.]
مثلا شما داستانی از حضرت محمد (ص) یا امام رضا (ع) میخوانید و میبینید که فقط یک سری مطالب بسیار معمولی، بدون اینکه هیچ اطلاعاتی به کودک داده بشود، بیان میشود. این یکی از مسائلی بود [ که در ذهنم بود ] که چرا نویسنده باید این کار را انجام بود.
[ نکته دیگر در این داستان ها ] درباره قدرت قلم برخی از نویسندگان بود که تصور میکردند که صرفا قصه گفتن کافی است و هیچ توجهی به نوع نگارش و زبانی که به کار میبردند نداشتند. مثلا کلماتی را به کار برده بودند که اصلا جذابیت داستانی ندارد و یا متناسب با سن کودک نیست. به نظرم باید در این داستانهایی که نوشته میشود تعدیل و اصلاحی صورت بگیرد.یا مثلا برخی ها از کلماتی استفاده میکردند که گویی مفهوم و معنای آن کلمات فقط نزد نویسنده بود. زیرا او با زبان و لحن خودش صحبت میکرد و این لحن در کتابها هم ساخته نمیشد. مثلا دیده میشد که وسط [ متن ] یک لحنی افتاده است. این نکته به کودک و نوجوان آسیب میزند. بلکه به زبان و ادبیات ما نیز آسیب میزند و آن را تحت الشعاع قرار میدهد. من هنگام خواند برخی این داستان ها، از این موضوع خیلی اذیت میشدم؛ و به این فکر رسیدم که چرا [ داستان ] باید اینگونه باشد؟ و خود نیز سعی کردم که اگر داستانی گفتم این نکات را در آن رعایت کنم. سعی خود را کردم ولی شاید خود نیز دچار همین آسیب شده باشم.
به همین دلایل بود که من به سمت این نرم افزار و این نوع کتاب.
من زیاد مشاهده کرده بودم که بچهها در این کتاب های داستان [ که دارای چنین اشکالاتی هستند ] روی پای خودشان نبودند و دائما از پدر یا مادرشان و یا مادربزرگشان میپرسند که این کلمه ای که در این جا نوشته معنایش چه میشود؟ و آنها هم حوصله پاسخگویی به آنها را نداشتند. برخی کلمات نیز به صورتی بود که اصلا نمیتوانستند توضیح بدهند و بچهها نیز از آن طرف، سوال پشت سوال میپرسیدند و درنهایت خسته میشدند و سعی میکردند که صورت مسئله را پاک کنند و بگویند اصلا نمیخواهیم این داستان را بخوانیم. خود این موضوع خیلی به بچههایمان آسیب میزد که دیگر به سمت داستان نروند. ومتأسفانه این [ داستان ها ] کم هم نیستند.
بنده برای اینکه این اتفاق نیافتد، به نظرم رسید که این نرمافزار را طراحی کنم و با کلماتی که سخت هستند به گونه ای ارتباط برقرار کنم که فهم آن برای بچه راحت باشد. کلمه ای مشکل وجود دارد که تا به حال ندیده و و نمیداند چیست. مثلا نمیداند اسم آن چیزی که آن بالا آویزان است لوسر است. فقط کافی است که من این کلمه را قرمز کرده و هنگامی که روی آن میزند تصویرش را مشاهده کند. با دیدن این تصویر کار تمام میشود.
یا مثلا ممکن است کتاب من درباره ادیسون باشد و او مدام سوال میپرسد که ادیسون کیست و میرود از اطرافیانش میپرسد. هیچ کسی اطلاعات خوبی هم ندارد که به او بدهد! با کلیک کردن روی این، پنجره ای باز شده و یک توضیح کوتاهی میدهد. مثلا میگوید که ادیسون کاشف بوده و چنین انسانی بوده و این کارها را انجام داده است و این تعداد اختراع دارد و در ۱۲ سالگی ناشنوا شده. حال اگر خواننده اطلاعات بیشتری بخواهد به واسطه لینکی که در برنامه قرار داده شده به ویکی پدیا هدایت شده و در آنجا هرچه اطلاعات بخواهد به دست میآورد. بنابراین، به این صورت، از سطح یک داستان ساده و کوتاه خارج میشد. کسی که وجود دارد که ادیسون را میشناسد و نمیخواهد بیشتر بداند، خب اصلا کلیک نمیکند. اما کسی هست که نمیداند، یا میداند اما میخواهد بیشتر بداند ، کلیک کرده و بیشتر خواهد دانست.
تقریبا میتوان گفت که ۵٪ إلی ۶٪ جامعه ما را ناشنوایان تشکیل میدهند. اما متأسفانه ناشنوایان، به دلیل عدم ارتباط صحیح با این قشر، هم در خانواده خودشان و هم در جامعه، کنار گذاشته شدهاند.
برای اینکه این ارتباط با ۵٪ ــ ۶٪ جامعه مان برقرار شود آمدم از فیلم زبان اشاره نیز استفاده کردم؛ که هم برای ناشنوایان قابل استفاده باشد، و هم برای دیگران که بدانند یک زبان اشاره نیز وجود دارد که اگر زمانی، ناشنوایی را دیدیم، میشود با این حرکت با او ارتباط برقرار کنیم.
– به نظر شما از منظر آموزشی چه کاری را باید نویسندگان ما انجام بدهند که در آن ضعف دارند؟
– خیلی از کسانی که اکنون قلم میزنند و خوب مینویسند، به دلیل این است که بسیار تجربه و آزمایش و خطا کردهاند و [ به این سطح از تسلط و توانایی رسیدهاند]. و این امر به این دلیل است که روش ما در داستان نویسی اشتباه بوده است. یاد نگرفتهایم که ابتدا باید یاد گرفت و روشها را شناخت، سپس شروع به قلم زنی کرد! من هنرجویی دارم که برای مجلهها داستان مینویسد. ولی داستانش اصلا برای من قابل قبول نیست. چرا مجله این داستانی را که بسیار ایراد دارد را قبول میکند؟! هنگامی من ایرادها را به هنرجو میگویم، او میپذیرد. پس چرا مجلهی من قبول میکند که چنین داستانی را به چاپ برساند؟ چرا ناشر من قبول میکند؟
این موضوع چند دلیل دارد :
مثلا شخصی پول نمیخواهد اما حاضر است که کتابش چاپ بشود. عده دیگری هستند که پول میدهند و میگویند که برایمان چاپ کنید. برخی ها نیز هستند که با درصد بسیار کمی حاضر به چاپ کار خویش میشوند. این روند تا ۱۰ إلی ۲۰ سال طول میکشد که شخص، قلمش پس از این همه آزمایش و خطاها خوب شده است و پس از آن برای دادن داستانهای خود پول میخواهد. چرا همه اینها اتفاق میافتد؟ علت این است که نشر و مجله و آموزش و پروش ما به فکر به وجود آوردن نویسندهی داستان نویس نیست! اگر از ابتدا بنای کارش را بر این بگذارد، منِ مجله برای چند نفر که میدانم خوب کار کرده اند، یک کلاس داستان نویسی برگزار میکنم و ایرادهای داستانیشان را برطرف میکنم تا آنها تبدیل به یک داستان نویس خوب بشوند. و حالا داستانهایشان را در مجله یا کتاب چاپ میکنم. مثلا در کیهان بچههای سابق این گونه بود که بچهها داستان میفرستند که داستانشان چاپ بشود. اینها بسیار باهم متفاوت است. ما نباید از یک نویسندهی بزرگسال مثل یک کودک یا نوجوان استقبال کنیم. باید از او بخواهیم که خوب باشد تا داستانش [ را قبول کنیم]. ما داستان آن کودک را چاپ میکنیم تا تشویق بشود. اما به نویسنده میگوییم که تو دیگر زمان تشویقت نیست. تو باید خوب بنویسی تا ما تو را قبول کنیم.
– این که فرمودید هنرجو دارید، آیا مکان خاصی هستید یا بصورت خصوصی تدریس دارید؟
– بنده فقط داستان نویسی خلاق تدریس کردهام. (درآینده خدمتتان عرض خواهم کرد که داستان نویسی خلاق چه فرقی با داستان نویسی معمولی دارد.)
بنده در عقالیم، در مدرسه اسلامی هنر، کانون نویسندگان تدریس کردهام. در گروه داستان جمعه نیز تدریس میکنم. این کلاسها هم برای کودک و نوجوان و هم برای بزرگسال بوده است.
در محیط مجازی نیز، برای نوجوان و بزرگسال کلاس دارم و مختص ایران هم نمیباشد. هنرجوی من گاهی از سیستان و بلوچستان و گاهی از مشهد و گاهی از تبریز بوده، و گاهی نیز از خارج از کشور است. مانند ایتالیا، آلمان و یا کانادا هنرجو دارم.
– به صورت اجمالی، تفاوت داستان نویسی خلاق و عادی را بفرمایید.
– در داستان نویسی خلاق که باز به صورت تجربی بعد از دوره های مخلتفی که گذارندام به وجود آمد. بنده فقط حدود ۱۵، ۱۶ دوره نقد را در تهران با آقای دکتر پاینده و دکترسجودی و دکتر شعیری، دکتر اسماعیلی و آقای عباسی گذارندم. این اشخاص همیشه در کارهایی که داشته اند سرآمد بوده اند. مثلا دکتر اسماعیلی کارشان اسطوره است. پس من نقد و اسطوره را با ایشان گذراندم. یا به عنوان مثلا آقای عباسی کارشان روایت شناسی است و من روایت شناسی در داستان را با ایشان گذراندم. یا با آقای دکتر شعیری معناشناسی، و با آقای سجودی نشانه شناسی، و با دکتر پاینده خلاقیت در داستان و سبک های داستان نویسی (مثل رئال و ناترئال و مدرن و پسا مدرن و…) را با آنها گذراندم.
بعد از همهی اینها که توانستم روی پای خود ایستاده و داستان را بفهمم، به نظرم رسید که در کار داستان نویسی ما یک ایرادی وجود دارد و آن این است که در آن خلاقیت وجود ندارد. حوالی سال های ۱۳۸۹ ـ ۱۳۹۰ بود که من با این نوشتن خلاق آشنا شدم. سپس متوجه شدم که من خیلی به خلاقیت در داستان نیازمند هستم و چه خوب است که ما از ناخودآگاه خود استفاده کنیم. پس به صورت علمی، بیشتر در این زمینه مطالعه کرده و کتاب هایی را که در این زمینه وجود داشت خواندم و متوجه شدم که ما یک مقداری به بیراهه داریم میرویم و به عنوان مثال، من که این راه را ۱۰ساله گذراندهام میتوانم خیلی کوتاهتر این راه را طی کنم و در یک یا دو سال به صورت سریع اتفاق بیفتد. [ این در صورتی است ] که ما بتوانیم ناخودآگاه هنرجو را فعال کنیم.
بنده در کنار اینها، به کلاس یوگا نیز رفته بودم و فکر میکردم که مغزم هنگامی که تمرکز یوگایی دارم، چقدر آرامش دارد و من چقدر خوب به ناخودآگاه خود دست پیدا میکردم. و در این مدت مشغول نوشتن بودم و واقعا به این نتیجه رسیدم که وقتی تمرکز میکنم و شروع به نوشتن میکنم، آن کسی که مینویسد من نیستم؛ بلکه آن ناخودآگاه من است که فاصله اش را کاملا با دست من کم کرده و گویی که ناخودآگاه میگوید و قلم مینویسد. این برای خود من یک تجربهی بسیار زیبا بود. یادم هست آن زمانی که رمان « بی مرگم » را مینوشتم این اتفاق افتاد که من نمیتوانستم که ننویسم. اکنون هر زمان که به کلاس میروم و میخواهم برای هنرجوهایم تعریف کنم که نویسنده کیست، میگویم نویسنده کسی است که نمیتواند ننویسد. چون برای خودم این اتفاق افتاد. دیگر نمیتوانستم که ننویسم. آن قدر اطلاعات در ذهنم برای نوشتن وجود داشت که ناخودآگاه میبایست پشت سیستم مینشستم و مینوشتم. یعنی اگر اجباری وجود داشت برای این که غذایی بخورم یا کاری را انجام دهم، آن کار را انجام میدادم. بنابراین سعی کردم و این فاصلهها را کم کردم و مشاهده کردم چقدر مؤثر بود.
حال در کاری انجام دادم، سه چیز را با یکدیگر تلفیق کردم.
اول تئوری ها : ما الزاما باید تئوریها را بدانیم. باید عناصر داستانی را خوب بشناسیم. نه صرف اینکه این شخصیت کیست یا امثال آن. یعنی اگر ما بخواهیم کتاب «عناصر داستان» آقای میرصادقی را بخوانیم این کافی نیست. ما اینها را باید ملموس حس بکنیم. باید هنگامی که داستانی را به من میدهند، تمام اینها را مهندسی معکوس بکنیم. حالا که عناصر را یاد گرفته ایم، (این که شخصیت چیست، راوی چیست، زاویه دید چیست، صحنه و فضاسازی چیست…) باید مهندسی معکوس کنیم. یعنی داستان را به عناصر اولی باز گردانیم. اگر هنرجو بتواند این کار را انجام دهد سپس یاد میگیرد وقتی داستان نیز بخواهند بنویسد، این نکات را رعایت کند. ما روی داستان هایی کار میکنیم تا این اتفاق بیفتد.
بنابراین بنده دانستن تئوری را الزام میبینم. یعنی علم داستان نویسی. این سخن متعلق به دکتر پاینده میباشد که بنده نیز به این سخن اعتقاد دارم که: « داستان نوشتنی نیست، داستان ساختنی است.» ما باید داستان را بسازیم. اندیشه و استعدادش را داشته باشیم، و إلا هرکسی آشپز خوب نمیشود. کسی که صرفا بداند قرمه سبزی از نخود و لوبیا و سبزی تشکلیل میشود، نمیتواند آن را بپزد. بنابراین، تو باید داستان را بسازی و بفهمی که چه چیزی کم و چه چیزی زیاد دارد. داستان ساختنی است و من واقعا به این اعتقاد دارم که داستان نویس میبایست بداند که عناصر چیست، و سپس برای نوشتن یک تمرکز یوگایی برای هنرجویان نیاز داریم که این کار را من برای آنها انجام میدهم و صوت هایی در حال و هوای خاصی دارم که اگر به عنوان مثال بخواهند ژانر وحشت بنویسند، یک صوت خاصی وجود دارد که برایشان پخش میکنم و سپس خودشان شروع به نوشتن میکنند. گاهی اوقات خودشان نیز تعجب میکنند که ما چگونه اینها را نوشتیم؟!
این کار درباره ناشنوایان من هم جواب داد. شما شاید باور نکنید! با وجود اینکه من زبان اشاره نمیدانم، اما هنگامی که با ناشنوایان ارتباط میگیرم و با همین حرکات دست و صورت برایشان توضیح میدهم، ارتباط برقرار میشود. چون او دیده است و من هم از آن چیزی که در وجودم وجود دارد، با حرکات خود نشان میدهم. وقتی آن تمرکز را هم برایشان توضیح میدهم آن ها شروع به نوشتن میکنند. و من میگویم که ما باید اینها را با یکدیگر تلفیق کنیم تا بتوانیم یک داستان خوب بنویسیم.
– تأثر فضای مجازی را در تقابل با کتاب چطور میبینیند؟
– اصلا تقابلی نمیبینم؛ بلکه تداوم و یک کمک بسیار خوب میبینم. یعنی حداقل برای من این گونه بوده است. من برای بچه هایی که در فضای مجازی با آنها کلاس دارم نسبت به بچههایی که به صورت حقیقی با آنها کلاس دارم، بیشتر وقت میگذرام و کار میکنیم و همین طور بیشتر نیز نتیجه میدهند. خیلی از آنها راضی بودهام. کار ما به گونه ای است که قابل استفاده است و من هیچ وقت ناراضی نبودهام.
– نظر شما دربارهی ترجمهی آثار غربی چیست؟
– بهتر است نگوییم آثار غربی؛ بگوییم آثار غیر ایرانی. اصلاً کاری به غرب ندارم. من میتوانم بگویم که ما بینیاز از آنها نیستیم و اتفاقا آنها نیز بینیاز از ما نیستند. برای پیشرفت در داستان نوشتن ما نیاز به شناخت شخصیت هایی داریم که بیرون از ایران زندگی میکنند. و این راه تنها راه شناخت است. البته راههای دیگری نیز وجود دارد مثل فیلم و هنرهای دیگری مثل موسیقی و نقاشی و… اما در زندگی انسان هیچ چیزی نمیتواند جای داستان را بگیرد. مثلا یک نقاشی نمیتواند برای شما شخصیت سازی کند. شما میتوانی برداشت خودتان را بکنید. اما در داستان نویسی این گونه نیست و ما با شخصیت های بسیار زیادی مواجه هستیم و در زندگی برای آن که بتوانیم زندگی کنیم و همدیگر را درک کنیم و بتوانیم از رنج یکدیگر کم بکنیم، نیاز به این شناخت داریم. بنده هیچ محدودیت برای این مسئله قائل نیستم. اما نکته ای که وجود دارد این است که بسیاری از ناشران ما وقتی میبینند تألیف ایرانی برای آنها جوابگو نیست، به سمت ترجمه میروند. (البته ناشران کارشان این است. آنها یک سرمایه ای گذاشته اند و انتظار دارند که از این سرمایهشان بهره برداری کنند.)
اما یک عده ناشر سودجو نیز در این بین وجود دارند و مسئلهی کپی رایت را اصلا رعایت نمیکنند. یا به عنوان مثال بوده است که شخصی لیسانس زبان گرفته است و ۳کتابِ « بلندی های بادگیر » را با یکدیگر مقایسه کرده است و همان ترجمه را تایپ کرده است تغییرات جزئی انجام داده ( مثلا به جای کلمهی میباشد، کلمه است را نوشته ) و کلمات مترادف را گذاشته و مدعی شده که این کار ترجمهی من است. این شخص نه تنها به نشر آسیب میزند؛ بلکه او دارد ترجمهی مترجمان دیگر را زیر سوال میبرد. اینها دردهایی است که میدانم همهی ناشران دارند و خیلی نیز تلاش میکنند، اما هنوز به جایی نرسیده است. هنگامی که من به خیابان انقلاب تهران میروم، کتابهایی را میبینم که با چاپهای بسیار بد و ضعیف و صفحهآرایی بسیار نامناسب بوده است. با این کار هم به ناشر ضرر میزنند و هم به نویسنده و مترجم آسیب میزند. اما اگر ناشر به سمت تألیف نمیرود، باز علتش خود ما هستیم، من عارفی هستم که شاید خوب نمینویسم. اگر اکنون متوجه شدهام که خوب نوشتن نیز خیلی برای برخی ناشران مهم نیست. دو سه نفر از دوستان من داستانهایشان را قبل از اینکه به ناشر بفرستند برای بنده فرستادند؛ و میتوانم بگویم که ازجهت موضوع بسیار جذاب و خوب بود. ولی وقتی مراجعه به ناشر کردند اصلا به آنها اهمیت ندادند. گفتند پول میگیریم برایت چاپ کنیم. این درد و دل های ناشران و نویسندگان گویی تمام شدنی نیست.
– اگر فکر میکنید مطلب جا افتاده ای وجود دارد یا اگر نقطه نظری دارید بفرمایید استفاده کنیم…
اگر بخواهم از طرف نویسندگان بگویم، این است که از ناشران دلخور هستند. این که چرا برخیها با قلم متوسطی که دارند کتابهایشان چاپ میشود. چرا کسانی که قلم خوبی دارند دیده نمیشوند.
یک زمانی با یکی از ناشران خوب کشور که من هم قبولشان دارم داشتم صحبت میکردم و به آنها گفتم : فلان داستان را شما چاپ کردید. چرا داستانهای خوبی از این قبیل که در این ؟؟؟ نوشته شده باشد، ما کم داریم؟ اما فلان داستان که در نشر شما به وجود آمده است یک داستان معمولی است. چرا به چاپ چندم رسیده است؟ این سخنها دردهای نویسنده است.
حدود چند ماه پیش متوجه مطلبی شدم که خیلی من را ناراحت کرد. و آن هم مسئلهی زن بودن و زنِ نویسنده بودن در کشور ماست. یکی از دوستان من یک مجموعه داستان داشت که به مکانی داد و چاپ کردند. شخصی در اینستاگرام این موضوع را (بدون آنکه بداند داستانش کجا چاپ شده است) میبیند. پس از آنکه او را فالو کرده و سلامی به او کرده، به تو گفته: تو نویسنده فلان نشر هستی؟ سپس شروع به ناسزا گفتن و فحاشی کردن به آن نشر و به آن زن نویسنده. خلاصه، نشر و آن خانم نویسنده را زیر سوال برده است.
البته وقتی بنده پیگیر شدم، متوجه شدم که بله، چنین مسائلی در ناشران وجود دارد. و بودند افرادی که نویسنده زنی ارتباط گرفتند و بعد از این ارتباط کتاب را چاپ کردهاند. و اکنون در ذهن آن آقایی که عرض کردم، این موضوع شکل گرفته است که هر زنی که داستانش را در جایی چاپ میکند حتما یک ارتباطی قبل آن برقرار کرده است و سپس کتابش را چاپ کرده است.
این واقعا درد است! من از آن روزی که این موضوع را متوجه شدم (و تا حدی خود نیز از نویسندگان دیگر شنیدهام) مدام در این فکر بوده ام که چگونه این موضوع را به صورت یک یادداشت یا مقاله به جایی بدهم تا این حرف گفته شود که چه کارهایی دارد صورت میگیرد. ممکن است در یک انتشارات بزرگ فقط یک نفر آن کار را انجام دهد. [ اما نکته این جاست که ] اولا به نام یک انتشارات این موضوع تمام میشود. ثانیا ممکن است که فقط دو نفر پاسخ مثبت بدهند؛ اما به نام همهی زنها و ناشران تمام میشود.
و این موضوع درد بزرگی برای زنان نویسنده ماست و مدتی است که ذهنم بسیار درگیر این موضوع است. و با داستان نویسهای مختلفی که میشناختم نیز صحبت کردهام و آنها نیز گفتهاند که [ مثلا فلان شخص به من گفت ] : فلان روز میآی باهم به کافه برویم سپس من داستانت را بخوانم؟ تو ناشر هستی یا کافه نشین؟
اینها نکاتی است که اگر میان نویسندگان زن بروید، این مسائل یک به یک مشخص میشود. ولی این موضوع متأسفانه دردی شده روی دردهای دیگر. تا قبل از این، به صورت جسته و گریخته میشنیدیم که فلان خانمی که جایزه ای برده یا یا داور شده با فلان ناشر رابطه داشته…
این دوستی که دارم حدود دو سه سال است که کتابش را چاپ کرده است. و یک نفر به [ پیج ] اینستاگرام ایشان رفته و شروع به فحاشی کردن به کسی میکند که اصلا او را نمیشناسد و برای اولین بار است که میشنود او کتاب چاپ کرده است اما به جرم اینکه آن زن در فلان نشر کتاب چاپ کرده است، این اتفاق در حال رخ دادن است. و این اتفاق روز به روز در حال افزایش است که از ما این گونه درخواستی داشتند، و این گونه به ما گفتند. اینها همه گفته هاست، حال یک عده در این بین، ارتباط را میپذیرند و یک عده نمیپذیرند.
– ممنونم از فرصتی که در اختیار ما گذاشتید.