سرکار نرگس خانم افروز لطفاً بفرمائید تحصیلات شما در چه رشته ای بوده و علاقمندی های شما چی بوده ؟ لطفاً معرفی جامعی از خودتون بفرمائید؟
بسم الله الرحمن الرحیم من رشته ام ادبیات فارسی هست و لیسانس و فوق لیسانس ادبیات فارسی و هم اکنون دانشجوی دکترای ادبیات فارسی هستم . قبلاً هم دانشجوی پژشکی بودم و انصراف دادم و آمدم رشته ی ادبیات فارسی؛ چون خیلی رشته ادبیات رو دوست داشتم ، حتی یک ترم هم رفتم اما برگشتم به دانشکده ادبیات. در این مرحله حتی با مخالفت اساتید دانشگاه مواجه شدم، ولی گفتم من خیلی رشته ادبیات رو دوست دارم؛ چون واقعاً هدف داشتم از کاری که خواستم انجام بدم ؛ چون پدرم خیلی اهل شعر بود و برادرم اهل شعر بود دوست داشتم. بخاطر همین رشته ادبیات را انتخاب کردم بعد همان سال های که در مقطع لیسانس بودم چیزهایی می نوشتم توی دانشکده میخوندم وبچه هایی که تو کانون ادبی بودند لذت می بردن. از سال 83 کار ادبیات کودک رو شروع کردم . اولین داستانی که نوشتم داستان پیچکی بود که عاشق خورشید بود، عاشق خدا بود البته و این [پیچک]هدفش این بود که ی جوری بره خدا رو ببوسه. من فکر می کردم چیزی که درذهنم هست که بخواهم بگویم ، فقط اینطور میتونم بگم. بعد این پیچکی بود که دور گل سرخی می پیچد و خیلی ها دعواش می کنند که تو نمی تونی بری خدارو ببوسی، خیلی کار سختیه ، اگر این راه رو بخواهی طی کنی ممکن هست بلاهایی سرت بیاید وسرت رو ازدست بدی. اما بالاخره این کار رو می کنه و آخرش هم براثر این که چطورخدا رو ببوسه در نهایت به جایی می رسد که یک لحظه از خودش غافل میشه و به دیگران می پردازه و انوموقع هست که وقتی فرداش از خواب بیدار میشه، می بینه که روی شانه هاش گل در آمده، بعد گل های دیگه بهش میگن خدا تورو بوسیده، تو نمی تونی خدارو ببوسی، چون نشانه این که هر انسانی گل می دهد و هر که روی شانه هاش گلی روییده شود این است که خدا اون رو بوسیده. من این کار رو اون سال بردم انتشارات شباویز و اونجا خواندم ، اونها خیلی خوششان آمد و گفتند خیلی داستان سنبلیک هست و چرا بوی عطار میآد و از این دست صحبت ها و شروع کردند از من سؤال کردن که چرا اینطور شد و چرا آنطور… من هم فلش بک می زدم که هر دفعه با داستانی به ایشان جواب بدهم و هر سؤالی که می کردند نمی توانستم مستقیم جواب دهم ؛ مجبور بودم داستانی بنویسم تا بتوانم به سؤالات ایشان جواب دهم و هربار جواب ایشان را با داستانی دیگر و داستانی دیگر تا اینکه شد شانزده سال که مرتب می نویسم.
شما چند اثر دارید؟
من اثر چاپ شده سه تا دارم و ده اثر زیر چاپ در شباویز دارم و دو تا زیر چاپ در انتشارات پیک ادبیات دارم و چند اثر در همین رشد کودک چاپ شده و بقیه هم همینطور مانده…
همکاری شما با مرکز رشد آموزش و پرورش چگونه است؟
من به عنوان کارشناس کتاب های تربیتی هستم؛ کتاب های شعر و داستان و نثر و خاطره…
از منظر آسیب شناسی ، مهم ترین آسیبی که در حوزه کتاب های دینی در نظر دارید چه می بینید که می توان عنوان کرد؟
ببیند اون کتاب هایی که اینجا می آیند و ما واقعاً با اونها مشکل داریم که خیلی از نویسنده ها یا ناشرها به ما مراجعه می کنند و اصرار دارند ما کتاب هاشون رو چاپ کنیم این هست که خیلی از نویسنده ها یا ناشرها ادبیات دینی رو خیلی دست کم می گیرند. مثلاً در کتاب سازی ، وقتی مقایسه می کنیم با کتاب ها ی ترجمه ، کتاب های ترجمه ؛ کتاب های ترجمه خیلی اوقات می بینیم مطلبی ندارند ولی می بینیم آنقدر به گرافیکش و کتاب سازیش توجه می شود که مخاطب یا کودک به سرعت اون رو بر می داره (می فهمد). کتاب های دینی از نظر کتابسازیشون واقعاً مشکل دارن، تصاویرشون خیلی مشکل داره، بعد در بحث محتواییشون من نمی تونم نظر بدم؛ چون من کارشناس مذهبی نیستم که بتونم چه مشکلی دارن ولی از نظر ساختار داستان پردازی خیلی سطحی می گیرن. گاهی کاری رو درباره ائمه می آورند و ما می بینیم (بواسطه ای داستان) در حق ائمه خیلی جفا می شود و ظلم میشه و حتی اسلام مظلوم واقع میشه… اما در کارهای ترجمه کتاب های خارجی که ناشرها برای ما ارسال می کنند ، خیلی از کارشناسان می گویند: ما دیگر کارشناسی نمی کنیم ، مگر ما نوکر خارجی ها هستیم که کار اونها رو بخونیم. این همه کاغذ ما این همه نیروی ما صرف کارهای اونها بشود… کار من به عنوان یک نویسنده این جا چاپ نمی شود، اما انتشاراتی که نمی خواهم از او اسمی ببرم ، مرتب کتاب های خارجی را ترجمه می کند.
لطفاً شما تواضع و خودسانسوری نکنید، با توجه به نقدی که از شما دیده ایم متوجه شدیم ملاحظاتی دارید ، در همان جنبه های دینی ملاحظه ای دارید که دوستان بتوانند استفاده کنند؟
من چون ادبیات خوانده ام ، کتاب های ادبی زیاد خواندم و کتاب های استاد سید محمد شجاعی را سال هاست کلاس های ایشان را می روم و دنبال می کنم و یا مثلاً قرآن خیلی می خوانم ، نهج البلاغه و صحیفه می خوانم ، اما به عنوان مثال در مورد کتاب هایی مثل لینا لونا یا سؤال موموکی ، من می ترسم به این جور مسائل نزدیک بشم ، بخاطر همین در نوشته های خودم سعی می کنم مراقبت کنم و اصلاً مستقیم نمی توانم به موضوع بپردازم…
با توجه به این که شما کارشناسی زیادی انجام دادید، خودتون آسیب دینی هم دیده اید؟ یعنی از حیث دینی کاستی ملاحظه کرده اید؟
نمی توانم به این سؤال پاسخ بدهم ، چون کتاب دینی را من کارشناسی نمی کنم… در کل بیشتر کتاب های خارجی که هستند این مشکل رو دارند.
شما خودتون نقد نوشته اید بر این نوع کتاب ها. به غیر از نقدی که بر کار خانم کلرژوبرت نوشتید ، آیا نقد دیگری هم نوشته اید؟
بله ، یک کتاب دیگر هم نقد کردم و چند کتاب درهفته بود و کاری هم به نام «ستاره» کارخانم محدثه گودرزی و یا رضایی (با تردید) … اما نمی توانم؛ احساس می کنم من سوادش را ندارم که بخواهم در این بخش وارد شوم… خب ببینید کتاب های تألیف نسبت به کتاب های خارجی بسیار کم کارشده…
شاید به سحرو جادو اشاره شود ، به بی حجابی اشاره شود ، به بعضی مسائل خیلی جزئی اشاره شود.. چیزی که ما در داخل کشورضربه هست براشون ؛ کتابسازی و محتوای کتاب خیلی ضعیف و عام پسنده و در کتاب های خارجی مواردی چون شراب خواری و پرداختن به سحر و جادو هست و تبلغ دین یهودیت دیده میشه… چیزی که من در حوزه کاری خودم دیدم اگر به موردی برخورد کنم کاررا به کارشناس دینی می دهم و به هر کسی نمی دهم.
در حوزه کتاب کودک شما به عنوان کسی که کارشناسی بسیاری از کتاب ها را برعهده داشتید بفرمائید از نگاه شما جای چه چیزی در این کتاب ها خالیست هرچند ما بیشتر مدنظرمون مباحث تربیت معنوی کود ک هست ، اما شما از منظر خودتون درباره این موضوع نظرتون را بفرمائید؟
در مورد کتاب های خودمون ، آنچه خلاقانه به اون پرداخته نمیشه ؛ یعنی معنویت در ادبیات کودک ، یا خیلی مستقیم به این مسئله پرداخته میشه و یا اصلاً به آن شکل شایسته پرداخته نمیشه؛ یعنی این گونه نیست که نویسنده بیاید یک دنیائی رو خلق کند؛ یک دنیای آرمانی را که تخیل در آن رشد کرده باشد. به نظر من ادبیات کودک ما خیلی ضعیف است. نویسنده های ما تخیل خیلی قوی ندارند… مثلاً یک نویسنده خارجی وقتی موضوعی را در کتابش، خلاقیتش خیلی زیاد است و به نظر من ما در کتاب های کودکمان خلاقیت را کم داریم.
منظور شما این هست که یا ما به حوزه دین نمی پردازیم و یا صرفاً به جنبه ی آموزش دین پرداخته و تنزّل داده می شود؟
بله، یعنی عطر معنویت مثل شعر حافظ دیده نمیشه که حضور داره و خودش را نشان نمیدهد … یعنی علی رغم این که دیده نمی شود، ولی ما را سیراب می کند … من خودم هدفی که دنبال می کنم؛ از اول این بود کار طوری باشد که حتی اگر من نبودم، ادبیات کودکی خلق شود مثل آن چیزی که در شعر حافظ اتفاق افتاده در ادبیات کودک هم اتفاق بیافتد…
شما خودتون در جشنواره ها حضور داشتید، به نظر می رسد بیشتر متون ادبی در ارزیابی ها مورد توجه و نقد قرار می گیرد تا محتوی ، نظر شما در این باره چیست؟
نه خیر اینگونه نیست، من اصلاً این رو قبول ندارم ، چون من از سال 93 اینجا کارشناس هستم ، این طور نیست که به محتوی پرداخته نشود؛ اتفاقاً محتوی خیلی مسئله جدی بوده… ما الان اینجا کارشناسی که انجام می دهیم، کتاب هایی که به جشنواره راه پیدا می کند، کتاب های درجه یک و کاهی درجه 2، البته نه هر درجه دویی؛ بلکه درجه دویی که از مرحله ای به بالا انتخاب می شوند و اینجا هست که بیشتر محتوای کتاب ها دیده می شود تا ظاهر کتاب… حداقل می تونم بگم در اینجا (یعنی مرکز رشد) این گونه بررسی می شود و کارشناس هامون رو دارم می بینم به محتوی بیشتر اهمیت داده می شود.
سؤال را به طور دیگری بپرسم؛ وقتی اثری به دست شما می رسد، نگاه شما بین محتوی و ظاهر ، آیا هردو در یک رتبه اهمیت دارند و یا اینکه کدام مهم تر هستند؟
محتوی خیلی مهم تر است؛ اصلاً ظاهر 60 نمره است و محتوی 140 نمره…
با توجه به این که بخش مهمی از آموزه هایی که ما داریم نیازمند آموزش است ، نظر شما در رابطه با آموزش مستقیم یا آموزش غیر مستقیم چیست؟
یک سری از مسائل هستند که لازم است کودک آن ها را مستقیم بداند ، خب این ها نیازمند آموزش مستقیم هستند، یک سری مسائل مانند نماز خواندن ، حجاب ، روزه گرفتن ، جهاد و… در این گونه موارد لازم است مستقیم به بچه گفته شود؛ بخاطر این که بچه چون در اوان کودکی هست، اگر بخواهیم به شکلی دیگر بگیم، تا کودک بخواهد آن را درک کند به سن 70 سالگی رسیده؛ بنابراین حالتی تکلیفی دارد، هرچند عده ای مقاومت می کنند که چرا این مورد را بصورت مستقیم گفته اید، اما چاره ای نیست، مثل مشق تکلیفی که معلم مدرسه به بچه می گوید و باید آن را بنویسد؛ در این جا ما نمی توانیم برای بچه تجزیه و تحلیل کنیم که تو چرا باید این مشق را بنویسی و اگر ننویسی چه اتفاقی می افتد و… و لذا یک سری از مسائل دینی هست که می بایست به بچه مستقیم گفته شود. حالا در مواردی هم هست که می شود برای جذاب کردن کتابخوانی برای بچه از تخیل و مانند آن کمک گرفت؛ چرا که نمی شود خیلی مستقیم هم بیان کرد… همچون مسائل عمیق زندگی که لازم از ابزارهای غیرمستقیم استفاده کرد.. مثلاً موضوع مرگ؛ مستقیم پرداختن به مسئله مرگ و این که بخواهیم بگوییم به واسطه مرگ همه چیز تمام شد، اینجا لازم است از آن جا که من و در واقع همه ی ما معتقدیم مرگ اصلاً وجود ندارد، مرگ اتفاقی هست که جسم ما و روح ما هر دو در این جهان وجود دارند، این که ما بخواهیم این را به کودک نشان دهیم لازم است از تخیل استفاده کنیم؛ مثلاً اگر بخواهم به بچه بگویم مادر بزرگش فوت کرده و در کنار درخت اناری دفن شده، این سرخی انار، لبخندی هست که مادر بزرگ به او نشان می دهد، یعنی بچه نیستی نبیند، بلکه هستی ببیند و بصورت قشنگ تر ببیند… یا مثلاً وقتی بخواهم درباره ی نهج البلاغه بگویم ، از مثل غازی آسمانی با گردنی دراز استفاده می کنم که آمده و به بچه ای گفته بیا بر پشت من سوارشو و این بچه را هرجا می خواست می برد، بعد این بچه وقتی گرسنه اش می شود، چیزی شیرین که از عسل شیرین تر در دهان بچه می گذارد … من بخوام امام علی (ع) رو به بچه بگم آن غاز آسمانی رو میگم و وقتی بخوام از نهج البلاغه بگم، آن چیز شیرین تر از عسل رو میگم… نمی توانم بیش از این بازش کنم؛ چرا که فکر می کنم خیلی جبهه گیری می شود و من مجبور میشم برم شخصیتی رو در داستان کار بکنم که این بچه هر وقت مشکل داشته باشه مثلاً می رود سراغ دکتر فرزانه و اون به راحتی مشکلاتش رو حل می کنه…
نظری هست که عنوان می کند که چه ضرورتی هست که در حوزه مباحث تربیت معنوی کودک مسائلی عنوان شود؟ شما در این مورد چه نظری دارید؟ آیا بهتر نیست که در وقت دیگری که کودک به رشدی مناسب رسیده این گونه مسائل برایش گفته شود؟
من اصلاً به مخاطبم نگاه نمی کنم، این که مثلاً بشینم و بگویم من می خواهم برای بچه 6ساله ، 7ساله ، 8ساله داستان بنویسم؛ نه مثلاً یک فکری به ذهنم می آید، 2سال 3سال با اون فکر زندگی می کنم، بعد وقتی قصه تو ذهنم شکل می گیره، اونو پیاده اش می کنم و کاری ندارم مخاطبم کی هست. بعد که قصه تموم میشه معلوم میشه این قصه برای کی هست. به عنوان مثال یک وقتی من کاری آماده کردم درباره ی مرگ و صور اسرافیل. داستان بچه ای که می رود پارک بعد بوقی در دست دارد. این بچه بوقش را می زند و می گوید همه باید بخوابید. چون گفتنه همه باید بمیرید تلخ بود، این که همه باید بخوابید را انتخاب کردم. بعد درخت ها می گویند: خوابیدم. بعد میگه باید خواب هم ببینید، بعد این ها (درختان) خواب هم می بینند. باز میگه باید خواب قشنگ ببینید؛ چون هر خوابی رو من نمی پذیرم. بعد بچه نوک شاخه ها رو نگاه می کند و میگه: آره این ها خواب هاشون قشنگه. بعد زمستون تموم میشه و بهار میآد و شکوفه می دهند و سرسبز میشن و میوه میدهن بعد پاییز میشه برگ هاشون می ریزه و دوباره زمستون میآد… وهمه این ها رو بچه به درخت ها میگه و این ها همشون باید انجام بدهند و در آخر باز باید بمیرند. من در واقع میخآستم مرگ رو با این بگم و این که درختان برگ هاشون می ریزه ، خآستم بگم این که انسان در زندگیش مثلاً تعلقات خاطری داره که اگر بخواهد دوباره برخیزه و سبز بشه باید این تعلقات را در مرحله ای از زندگی از دست بدهد. من این کار رو جایی برده بودم، درحالی که خیلی هم از داستانم خوششون اومد گفتند: تو با این کار چهار فصل زندگی رو به بچه یاد میدادی، اما من نمی خواستم چهار فصل رو بگم. این برداشت ها درباره کارهایی که من برای بچه ها انجام داده ام بوده است.
در موضوعات دینی از حیث تنوع موضوع یا کثرت موضوعات و یا خالی بودن موضوعی ، چون شما اینجا حالت ترمینالی هست که رصد می کنید، وضعیت را چطور می بینید و چگونه ارزیابی می کنید؟ چرا که در جایی می بینید هجوم کتاب است و در جایی مثل نهج البلاغه برهوت است… لطفاً نظرتون رو بفرمائید…
من نمی تونم به این سؤالتون پاسخ بدهم؛ چون من ارزیابی کتاب دینی را انجام نمی دهم، کتاب هایی که ما اینجا به دستمون می رسه کتابهای داستانی هست. کتاب های دینی کلاً از حوزه ی ما خارج شده؛ چراکه حق مطلبش ادا نمی شد و در جشنواره یه جورایی نه این طرف دیده می شد و نه آن طرف، این بود که بنا بر این شد گروه ابتدائی و متوسطه اول کارهایی که حالت داستانی و دینی دارند آن طرف دیده شوند و در واقع من رصد نکردم ولی یافت خودم این است که نهج البلاغه خیلی خیلی مظلوم است … در کل من خودم این طور هستنم که کاری رو باید باهاش زندگی کنم و اگر نکنم نمی تونم درباره اش چیزی بنویسم و کاری به مخاطبم ندارم…
در برابر کسانی که قائل به آموزش مستقیم هستند چه نظری دارید؟
این نظریه رو که نمیشود رد کرد، ولی قطعاً در قالب داستان بواسطه تلفیقی ازتخیل و هنر و متن ادبی می توان برای آموزش و نصیحت کودک جذابیت و کشش ایجاد کرد و به خوردش داد تا مزه اش را در بزرگی بهتر متوجه بشود.
شما در جایی پیرامون جهانبینی کودک مصاحبه ای داشتید، اساساً بفرمائید جهانبینی کودک چگونه شکل می گیرد؟
به نظر من از قبل کودکی، حتی قبل از نطفه شکل می گیرد؛ در واقع جهانبینی کودک از جهانبینی پدر و مادر شکل می گیرد، حال اگر این جهانبینی درست و صحیح شکل گرفته باشد، یقیناً کودکی هم که از این دو متولد میشه جهانبینی تعریف شده دارد و اگر این دو جهانبینی ناقصی داشته باشند، بچه ای که از ایشان متولد می شود، تفکر، زندگی و سبک زندگیش روی جهانبینی و حتی نطفه، ژن و کروموزوم کودک تأثیر می گذارد. حال کودکی که به دنیا آمد چه جهانبینیش کامل و چه ناقص باشد، قبل یا بعدش، ازین به بعد جهانبینی کودک با تربیت پدر و مادر در خانه شکل می گیرد و بعد در مدرسه و جامعه شکل می گیرد. بستگی دارد به این که بچه در کجا قرار گرفته در چه دنیایی متولد شده باشد چه قبل و چه بعد از تولد در این دو محیط جهانبینی کودک شکل می گیرد و به نظر من قبل از تولدش خیلی مهم تر است.
پس در واقع شما روی بنیان خانواده خیلی نظر دارید؟
بله، به نظر من پدر و مادر نه تنها قبل از تولد که مثلاً گفته می شود که نطفه بچه بسته می شود باید خیلی پروسه ها روی پدر و مادر شکل بگیرد ولی به نظر من تمام مراحل نوجوانی، جوانی و همه ی این ها در حال شکل دادن نسل بعدی هستند؛ یعنی هر کاری که امروز من انجام می دهم، همه این ها به بچه منتقل می شود.
در واقع منظور شما اشاره به تأثر گذاری همه چیز به نسبت همدیگر، علی الخصوص در مورد انسان هاست؟
بله دقییقاً
در راستای همین موضوع جهانبینی کودک، شما نقش یک نویسنده در تولید، هدایت و تعمیق بخشیدن به جهانبینی چقدر مؤثر می دانید و چقدر یک نویسنده می تواند در این سه مرحله نقش آفرین باشد؟
حال نمی توانم بگم به اندازه همان پدر و مادر نقش دارد، اما یک نویسنده و یا معلم وقتی وارد مدرسه می شود و کتاب می خواند، در واقع این ها در حال کمک به او هستند، حال این نویسنده بسته به شناخت و معنویت و این که خودش چقدر جهانبینی قویی داشته باشد، به نظر من می تواند بسته هایی تولید کند که خیلی در جهانبینی کودک را تقویت کند و باز این برمی گردد به مطالعات و اعتقادات آن نویسنده و این که چه اندازه روی خودش کار کرده باشد. تأثیر سخن بر می گردد به این که نویسنده چه اندازه روی خودش کار کرده باشد وقتی یک نویسنده روی خود کار کرده باشد و تجربه کرده باشد، اخلاق، اعتقادات و ایمان را روی خودش پیاده کرده باشد، وقتی مطلبی هم بنویسد، تمام این ها در نوشته اش منعکس می شود و کودک هم چون در سن کم هست به راحتی هرچه ما خورده باشیم کودک هم می فهمد و آنچه در نوشته های ما نویسندگان باشد بوی آن به بچه می رسد. نتیجه این که نویسنده کودک می بایست سیر و سلوک برای خودش داشته باشد. خود من وقتی اولین کتابم سال 88 چاپ شد، بیست و سوم رمضان بود که من احساس می کردم بعد از بیست و سه روز روزه گرفتن تمام وجود من شکوفه زده و این کارم را به شکل یک داستان ارائه کردم. وقتی این کار را ارئه کردم بلافاصله پذیرفته و چاپ شد، نامزد جشنواره پروین شد و به زبان کره ای چاپ شد و در نمایشگاه بولونیای ایتالیا برگزیده شده بود و در واقع آن کار یک تجربه بود، تجربه ای از شب قدر. من اعتقاد دارم که شب قدر نمی شود در اول ماه رمضان اتفاق بافتد و یا در پنچم ماه رمضان اتفاق بافتد، باید یک اتفاق درونی در وجود آدم ایجاد شده باشد و طی یک زمانی تا آن شب قدر در وجود من جلوه کند و آن درختی که در وجود من شکوفه می زند بایستی در شب قدر باشد. من تا آن زمان به این فکر نکرده بودم که چرا شب قدر در نوزدهم، بیست و یکم و بیست و سوم؟ به نظر من تا آن موقع بدن انسان به یک تکاملی می رسد و اتفاقی می تواند در آن صورت بگیرد و من این را تجربه کردم.
استفاده از کنایه و داستان برای کودک باید چگونه باشد تا برای کودک قابل فهم باشد؟ به طور خاص منظور ما نقدی هست که شما به کار خانم کلرژوبرت در داستان موموکی به ایشان داشتید؟
درباره ی اون کار نقد من این بود که چرا باید یک موش کور شخصیت داستان باشد که این مراحل را طی کند و برگردد. البته من نمی دانم خانم ژوبرت هم چنین برداشتی داشتند یا نداشتند. وقتی که داستانی مستقیم باشد، من می فهمم تکلیفم با داستان مستقیم چگونه است، ولی فرضاً شما شعر حافظ را می خوانید، می بینید که هرکسی یک برداشتی می کند، حال وقتی من نوشته ای بنویسم و یا خانم ژوبرت یا هرکسی وقتی می خواهد در لفافه یا رمزی صحبت کند، ایشان دیگر تقصیری ندارد؛ چرا که هرکسی می تواند برداشتی بکند، همچنان که من وقتی در داستانم می خواستم درباره مرگ صحبت کنم، به من گفتند تو در داستانت چهار فصل را گفتی، حال آن که من چنین نیتی نداشتم و می خواستم درباره مرگ بگویم.
این که درباره ی کار شما چنین برداشتی شده، فکر نمی کنید اشکالی باشد که به کار برگردد؛ چون به نظر می رسد بالاخره باید خود نوشته به گونه ای باشد که نیت شما در آن دیده شود، یعنی علاوه بر وجه تمثیلی و داستانی که شما از آن کمک گرفتید، خود موضوع و نیتی که شما در آن کار داشتید لااقل برای اکثر خوانندگان اثر شما مشخص و معلوم باشد، ولو عده محدودی هم معنای چهار فصل را از کار شما داشته باشند؟
شما درست می فرمایید، بالاخره نویسنده وقتی نوشته را می نویسد، باید یک جایی بگذارد، یک مفرّی بگذارد تا مخاطب آن را درک کند و نمی شود تماماً سربسته بگوید و شما صحیح می گویید. من این را به حساب بی سوادی خودم و به آن درجه از تکامل نرسیدم… و این بر می گردد به دانشی که من ندارم، درواقع آن نشانه گذاری ام درست صورت نگرفته که مخاطبم نتوانسته نیت مرا درک کند…
ممنونیم از این که وقت گذاشتید و اجازه دادید تا این مصاحبه انجام شود؟
خواهش می کنم، شما زحمت کشیدید که تشریف آوردید.