یادداشتی بر کتاب «خیمهای در مهتاب» نوشته مسلم ناصری
مجید محبوبی
این مجموعه داستان مذهبی، شامل دوازده داستان کوتاه، به نامهای زیر است: 1. نامهای به خط رومی 2. شب امید 3. کنار بایست عمو 4. ستارهای در قاب پنجره 5. سرداب 6. در انتظار دیدار 7. خیمهای در مهتاب 8. سوار نقابپوش 9. دکانی که ناپدید شد 10. خاکستر بر ریش چون دلقکها 11. قهوه دوستی 12. پرواز کبوتر دل.
بازنویسی داستانهای تاریخی و مذهبی
پیش از اینکه به نقد و بررسی کتاب «خیمهای در مهتاب» بپردازم، لازم میدانم درباره بازنویسی داستانهای تاریخی ـ مذهبی، به نکتههایی اشاره کنم.
بسیاری از ما، به این دلیل که مسلمان هستیم، میخواهیم اثری دینی پدید آوریم. بازنویسی داستانهای تاریخی ـ مذهبی، کاری خوب و قشنگ است که برخی نویسندهها، در این زمینه کار میکنند.
قصهنویسی، یک هنر و فن است. یک نفر میتواند مسلمان و مؤمن باشد، ولی اصلاً قصهنویس نباشد. حالا اگر این مسلمان و مؤمنِ درجه یک، چیزی نوشت و آن را به نام داستان به خوردِ مردم داد، به نظر ما کار خوبی انجام نداده است.
قصههای تاریخی (چه مذهبی و غیر مذهبی) به دو دسته تقسیم میشود:
- موضوعهایی که به کودکان و نوجوانان مربوط است.
- موضوعهایی که به کودکان و نوجوان مربوط نیست، ولی دانستن آن ضروری است.
کتاب «خیمهای در مهتاب» جزو دسته دوم است. نویسنده برای شناساندن معصوم چهاردهم، یعنی امام زمان (عج) سراغ زندگی امام رفته است.
تفاوت داستان تخیلی با داستان تاریخی
داستان تخیلی، محصول فکر ماست و همه عناصر داستان، از شخصیتها گرفته تا فضا و پیرنگ و پیام آن، در ذهن ما متولد میشوند و این ما هستیم که در مرحله اول دنبال سوژه میرویم و آن را در ذهن خود میپرورانیم.
در داستانهای تاریخی ـ مذهبی، دایره اختیار نویسنده کوچک است. بهگونهای که نمیتواند شخصیتی مثل شخصیت داستان تخیلی بسازد و هر صفتی که دوست داشت، به او نسبت دهد. شخصیت داستان واقعی، کردار و گفتار و پندار مشخصی دارد. برای نمونه، ما اگر بخواهیم یکی از معصومان را به خواننده معرفی کنیم، باید براساس تاریخ، چهره وی را نشان دهیم.
«خیمهای در مهتاب» بازنویسی مجموعهای از قصههای منسوب به امام زمان (عج) است. نویسنده با نگاه تازه و قلمی نو، این قصهها را برای کودکان و نوجوانان نوشته است. با نگاه کلی به قصهها، میتوان گفت که قصهها تنها بیان یک حکایت نیست.
برای مثال، در نخستین داستان که نامش «نامهای به خط رومی» است، نویسنده با حذف بخشی طولانی از اصل داستان که مربوط به گذشته زندگی حضرت نرگس است، سر اصل مطلب رفته و بار سنگینی از روی دوش خواننده برداشته و در صفحه دوم، با فلاشبکی کوتاه، این حذف را جبران کرده است.
«از سرزمین روم تا اینجا لحظه به لحظه رؤیایش به حقیقت پیوسته بود. شکست پدرش، قیصر روم و اسارت او به دست مسلمانان… .» (ص 12)
در ذات حکایت، حادثه وجود دارد و در بازنویسی باید این حادثه پر رنگ نشان داده شود. نویسنده باید برای کودک و نوجوان، حکایت را به شکلی جذاب، بازنویسی کند.
در این داستان، نویسنده با درگیر کردن شخصیت اصلی داستان (ملیکا) با اشخاصی ماننده بردهفروش و خریدار و درگیر بودن ملیکا با اندیشههای گوناگونی که به ذهنش هجوم آورده، به جذابیت داستان افزوده است.
«آیا ممکن بود خوابش به واقعیت نپیوندد؟ نگاهی به اطراف انداخت تا شاید چهره آن جوان را میان جمعیت ببیند؛ اما اشک در چشمانش حلقه زد. اگر او نمیآمد، بردهفروش حتماً به زور او را میفروخت. آن وقت جز انتخاب مرگ چارهای نداشت… .» (ص 12)
اوج درگیری وقتی است که مردی به نام بُشر، از طرف امام ملیکا را خرید و نامهای از امام به ملیکا میدهد.
«ملیکا با دستانی لرزان نامه را گرفت. خط خوش و زیبایی بود. بوی آشنا میداد. مثل بوی عطر آن شب که از خواب پریده بود و در سراسر قصر پدرش آن را حس کرده بود. آهسته مُهر آن را شکست. چشمانش به اشک نشست. وقتی نامه را خواند، خط را بوسید و نامه را بر چشمانش مالید.» (ص 15 و 16)
اگر شما این چند سطر را در داستان اصلی جستوجو کنید، شاید نتوانید مانند این جملههای زیبا و کوتاه را آنجا بیابید؛ ولی اگر به عمق حادثه دقت کنید، چیزی جز این نخواهید یافت. این وظیفه داستاننویس است که حس و حال واقعی قصه را کشف کرده و به خواننده منتقل کند. در داستانهای دیگر این مجموعه، ما شاهد دیگر فنهای داستاننویسی هستیم.
در داستان «خیمهای در مهتاب» افزون بر عناصری که بیان شد، سرشار از حس و حال معنوی و پر از تصویرهای زیبا و جذاب است. صحنه و رنگ و فضا که تقریباً از ارکان داستان به شمار میآید، در این مجموعه نمره خوبی میگیرد.
«شب بود و سکوت. شتر نرم و رهوار پیش میرفت. پسر مهزیار افسار را گرفته بود و منتظر بود. نسیم خنکی میوزید. سحر نزدیک بود… .» (ص 59)
چه چیزی بهتر از این چند کلمه ما را به حال و هوای یک شب مهتابی و زیبا که نسیمی خنک هم در آن جاری است، میتواند ببرد؟
«نیمه کامل ماه از زیر لایه ابر نورافشانی میکرد. آنسوتر ستارهها سوسو میزدند… .» (ص 59)
اگر نویسندهای توانست خواننده را به درون قصهاش ببرد و او را به همذاتپنداری وا دارد، مطمئن باشد که جزو بهترین داستاننویسهاست. البته رسیدن به این مرحله، کار دشواری است.
نه تنها خواندن، بلکه تفکر و ایجاد سیری منطقی میان عناصر داستان میتواند به نویسنده کمک کند.
شما چه تصویری از امام در ذهنتان دارید؟
شاید پاسخهای شما متفاوت باشد؛ ولی تصویری که نویسنده کتاب «خیمهای در مهتاب» از امام نشان داده، براساس تاریخ است. اگر شما کتابهای مربوط به معصومان (ع) را بخوانید، به ویژگیهای ظاهری آنها پی میبرید. برای نمونه، درباره امام زمان (عج) در روایتها آمده که روی گونه راست حضرت، خالی مشکی و زیبا وجود دارد. آقای ناصری در بیشتر داستانهای این مجموعه، به این خال اشاره کرده است.
«… بوی عطر، خیمه را پر کرده بود. اشکهای پسر مهزیار بیصدا و آرام میچکید. امام دستی به موهای او کشید. مهربانانه بود این دست لطیف. سر بلند کرد. چشمانش در دیدگان سیاه و زیبای امام گره خورد. چهرهای بشاش با خالی مشکی بر گونه راست، بینی کشیده و گونههای صاف و متناسب. احساس کرد ارزش این لحظه بیش از بیست سال انتظار است.»