آقای علویفرد (کارشناس_مجری):
«نام خدا زیباست در اول هرکار
کاری که بیگانهاست با عادت و تکرار
در آستین هرروز نوآوری دارد
از هرچه زیباتر، زیباتری دارد»
امروز با جلسهی نشست نشر کودک و آشنایی با کودکنویسی در خدمت یکی از اساتید خوب داستان نویسی و پژوهش ادبیات کودک هستیم. جناب آقای استاد «محمدرضا یوسفی» که با کتابهایشان خیلی از ما خاطره داریم از جمله خود من. کتابهایی که اسمش داستان بوده اما در واقع نثرهای شاعرانه و زیبایی هم داشته است. معرفی مختصری از آقای یوسفی ارائه میدهم. ایشان متولد 1332 در شهر همدان هستند. اولین کتابشان را در سال 1357 نوشتند و جزو افتخارات ادبیاتکودک بودند تاکنون. در جشنوارههای بینالمللی توانستند جوایزی را دریافت کنند بابت کتابهایی که برای کودکان نوشتند. تا بحال دوبار جایزهی دفتر بینالمللی کتاب برای نسل جوان «IBBY » را دریافت کردند. یکبار هم نامزد جایزهی «هانسکریستیانآندرسن» یا جشنوارهی نوبل کوچک شدند. این افتخاری برای ما است که در خدمت استاد «محمدرضا یوسفی» هستیم. ابتدا از فعالیتهای استاد یوسفی میشنویم.
_استاد یوسفی: عرض سلام و ادب دارم و از اینکه خدمت شما هستم و به قم آمدم و اولینبار است که با نویسندههای حوزهیکودک قم_ناشرین قم_ آشنا میشوم و از اینکه بهجای تماشای کتابها در نمایشگاه به عرائض من گوش میدهید بسیار خوشحالم. ابتدا چند داستانک از مجموعه کتابهایی که دارم بهنام «داستانکهای شاهنامه» که هنوز چاپ نشده برای شما میخوانم و به صحبتام ادامه میدهم.
«یک سیمرغ دو سیمرغ، سه سیمرغ، چهار سیمرغ، پنج سیمرغ، شش سیمرغ، هفت سیمرغ آی سیمرغها پرواز کنید، سامی دیگر بچهاش را در خیابانی رها کرده. پروازکنید و بچه را به آشیانهی خود ببرید» (آرزوهای یک بچه خیابانی)
خاطرات:
«یک دیو آمد، دو دیو آمد، سه دیو آمد، چهار دیو آمد، پنج دیو آمد، شش دیو آمد، هفت دیو آمد، دیوها آمدند. خداوندا! خداوندا! رستمی، جمشیدی، کیومرثی، فریدونی، کاوهای، سهرابی، سیاوشی بفرست من از دیوها میترسم.» (خاطرات بچهای که شاهنامه میخواند)
رستمها:
رستم اول، رستمی پیش از شاهنامه بود و جنگجویی در افسانهها بود. رستم دوم همان رستم شاهنامه بود و با افراسیاب جنگید. رستم سوم رستم فرخزاد بود و با اعراب جنگید. رستم چهارم اسم سربازی بود که با مغولها جنگید. رستم پنجم در جنگ جهانی اول یک تفنگ داشت. رستم ششم جنگ ایران و عراق را فراموش نمیکند. دلم برای رستمها میسوزد، همهاش در جنگ بودند احتمالاً رستم هفتم به صلح فکر میکند.
رازها:
کیومرث شاه با دیوها جنگید، هوشنگ شاه با دیوها جنگید، طهمورث شاه با دیوها جنگید، جمشید شاه با دیوها جنگید، کاوهی آهنگر با دیوها جنگید، شاهزاده سیاوش با دیوها جنگید، رستم دستان با دیوها جنگید، همه با دیوها جنگیدند خدایا، خدایا مگر دیوها از آدمها بیشترند. (رازهای بچهای دهساله)
عاشقها:
رودابه در شاهنامه عاشق زال است. تهمینه در شاهنامه عاشق رستم است. منیژه در شاهنامه عاشق بیژن است. جریره در شاهنامه عاشق فرود است. فرنگیس در شاهنامه عاشق فرود است. کتایون در شاهنامه عاشق گُشتاسب است. هفتمین عاشق شاهنامه را نمیشناسم. شاید اسمش فردوسیاست. (یادداشت های بچهای که با عشق آشنا میشد)
ابتدا بحثی با دوستان و علاقمندان به مبحث نویسندگی دارم که به چه صورت باید به سراغ متون کهنمان چون شاهنامه، مثنوی، گلستان، منطقالطیر و… برویم. متونی بسیار قوی که در ایران داریم. در کنار اینها قصههای فورکلوریک بسیار قویای در ایران داریم. خوشبختانه کشوری هستیم که از هرجهت به لحاظ متون کهن و به لحاظ قصههای فورکلوریک غنی هستیم در حالیکه بسیاری از کشورها به اینشکل و مانند ما نیستند. در گشتی که در نمایشگاه داشتیم متوجه شدم در اکثر کارها حتی در حوزهی بزرگسال بیشتر آثار، سادهنویی یا بازنویسی شدهاند. ساده نویسی به این شکل که مثلاً نویسندهای در حوزهی بزرگسال یا کودک متنی از گلستان یا بوستان را برمیدارد و چون یک نثر مسجل دارد سادهنویسی میکند و به متن امروز نزدیکاش میکند. در کتاب «ادبیات کهن و ادبیات نو» که از من چاپ شدهاست به سادهنویسی اشاره کردهام. یادمان باشد که برخی از دوستان ممکن است مخالف نظریههای من باشند. در حوزهی هنر و ادبیات ما نظر جامعانه نداریم بیشتر، نظرها مطرح است نه یک نظر. من هم یک نظر دارم مبحث دیگری که پیش میآید مسألهی بازنویسی است. در بازنویسی یک متن کهن یا متن فورکلوریک چه اتفاقی میافتد؟ نویسنده میآید متن را میگیرد و عناصر زمان و مکان و شخصیت را در آن گسترش میدهد. معمولاً در اکثر متون کهن و فورکلوریک ما که گردآوری شدهاند به این شکل است مانند کارهای آقای وکیلیان، افشاری، بهرنگی، عرشیان یا آقای میوند دوست من. در مورد داستانهای خاص خود استاد قم وقتی جمع آوری میکنیم خودبخود میمیک قصه گو را نداریم؛ فضاسازی، مکانسازی، که قصهگو در حین نقالیاش میکند دیگر در متن گردآوری شدهاش نخواهید دید؛ اما در متن بازنویسی شده بیشتر فضا و مکان را می بینیم؛ شخصیت را میبینیم. یک نویسنده روی اینها تحت عنوان فضاسازی، صحنهسازی، شخصیتپردازی کار میکند و روایت قویتر و عناصر شاکلهی داستان را در کل داستان پرورش دهد، این در مورد کار های کهن هم صدق میکند مانند مجموعهی مرحوم آذریزدی یا آقای امینی شریف. در حوزه ی بزرگسال کارآقای «بنی سیاقی» دکتر «گلسرخی» در حوزههای قصههای دینی و ملی هم به همین ترتیب داریم.
پیرامون چهار سرفصل بازنویسی، بازآفرینی، بازنگری و سادهنویسی دوستان نویسنده باید به چند نکته توجه کنند:
ابتدا چیزیرا که به عنوان عنصر گرانیگاه ازآن صحبت میکنیم در اصل تم محوری یک قصهی فورکلوریک است. برای مثال در داستان «بز زنگوله پا» به لحاظ ساختاری، گرانیگاه کجاست؟ چهچیزیی را میخواهد به بچهها آموزش دهد؟ داستان خاله سوسکه چه حرفی برای بچهها دارد؟ قصهی طوطی مثنوی میخواهد چه چیزی را بیان کند؟ اکثر سادهنویسیها هم که اتفاق افتاده بر اساس همین گرانیگاه بوده است. نویسندههای ما در اکثر آثار فورکلوریک، شفاهی و مکتوب بیشتر به داستانهایی که ساختار داستانی داشته پرداختهاند به عنوان مثال شاهنامه را در نظر بگیرید چون شاهنامه یکی از متونی است که اسامی و فرهنگ ما از آن برآمده است. چه اسامی و داستانهایی را از شاهنامه در خاطر دارید؟
_حضار: رستم و سهراب. اسفندیار. زال. تهمینه…
_استاد یوسفی: داستانهایی که شما گفتید بخشی از داستانهای شاهنامه است. اگر تمام این داستانها را جمع کنیم شامل دو جلد داستانها میشود. نوددرصدِ بازنویسیها که در ایران در تمام حوزهها اتفاق افتاده متوجه این دو جلد است.
علت ماندگاری این داستانها در ذهن به خاطر داشتن ساختار داستانی اینها است که در مقابل، هوشنگ و کیومرث و بهرامگور و انوشیروان ساختار داستانی قدرتمندی ندارند. بعضی از نویسندهها پختهخواری کردهاند. فردوسی داستان را آفریده و در اختیارشان قراردادهاست. او تراژدیای به نام سیاوش، رستم و سهراب، رستم و اسفندیار نوشته و بعد نویسندهها و نمایشنامهنویسها و فیلمنامهسازها و سینماگران اینها را تبدیل به فیلم و نمایش و داستان کردهاند چون ساختار داستانی داشتهاست.
برای توضیح بیشتر به سراغ یکی از داستانهای فورکلوریک میروم بهنام «بز زنگوله پا» که ساختار داستانیاش یک آغاز دارد و یک میان و یک پایان. این قانون و ساختار را میشود به تمام نوشتهها از جمله منطقالطیر و داستانهای گلستان و متون شفاهی تعمیم داد. در «بز زنگوله پا» مادر به شنگول و منگول و حبهی انگور میگوید که در خانه بمانید. من میروم علف بخورم تا سینهام پر شیر شود و بیایم به شما شیر بدهم. آغاز، میان و پایان داستان به این صورت است یا متلهای انگشتی را در نظر بگیرید: «این افتاد در چاه، این یکی درش آورد، این کشتش، این پختش و این خوردش.» اینها متلهای انگشتی هستند که قدیمها پدر و مادرها برای بچههای دوماهه میگفتند. «این گفت بیا بریم دزدی، این گفت چی بدزدیم، این گفت شال ترمه، این گفت جواب خدا را کی میده؟ این گفت منِ منِ کله گنده.» این متلهای انگشتی هم یک آغاز دارد و یک میان و یک پایان. رمان ده جلدی «کَل حیدر» هم یک آغاز دارد و یک میان و یک پایان. بدون استثناء همهی ادبیات حتی داستانهایمدرن همین ویژگی را دارند. بعد از آن به سه نکتهی دیگر باید توجه کنیم: پایداری نخستین _ناپایداری_پایداری وابسته.
نویسنده یا فردی که قصه میگوید یا میخواهد فیلمنامه بنویسد و تمام ما بدون استثناء از عنصر ناپایداری خوشمان میآید. زمان روایت داستان بز زنگوله پا، ابتدایش را بچهها خوب گوش نمیدهند به محض اینکه به قسمت وارد شدن آقا گرگه میرسید توجهشان جلب میشود. جایی دیگر به محض اینکه سهراب از مادرش تهمینه میپرسد پدر من کیست و تبارم چیست؛ شروع ناپایداری است. فرق نمیکند. سریالهای تلویزیون را هم که نگاه کنید خواهید دید دختر و پسر همدیگر را میبینند، عاشق هم میشوند. در قسمت اول با هم آشنا میشوند؛ در قسمت دوم کتاب و جزوه رد و بدل میکنند اگر از قسمت چهارم این پسر عاشق دختر نشود کانال را تغییر خواهید داد. ناپایداری جاییاست که این پسر عاشق شد و ناپایداری اصلی در جاییاست که به خواستگاری میرود در قسمت هفتم و هشتم و پدر دختر میگوید که تو به خانوادهی ما نمیخوری و پسر به دنبال بزهکاری میرود. به همین شکل سریال میرود تا 52 یا 410 قسمت. سریالهای ترکیهای سیصد، چهارصد قسمتیاست که تماماً مبتنی بر ناپایداریهایی هستند که در داستان اتفاق میافتد. اگر متلها را بخواهیم بازنویسی کنیم و تبدیل به یک قصهاش کنیم باید ببینیم ناپایداری دارد یا نه. در داستان «بز زنگوله پا» پایداری نخستین، مادر است و ناپایداری، ورود گرگ است. به محض اینکه گرگ وارد داستان میشود بچه متوجه داستان میشود. به محض اینکه اسفندیار به پدرش میگوید «میخواهم تاج و تخت مال من باشد تو دیگر پیر شدهای و پدر به او میگوید باید به جنگ با رستم بروی و رستم را دست بسته به کاخ من بیاوری» ناپایداری شروع میشود. به داستانهایی که ناپایداری دارد اصطلاحاً داستان کُنشی اتلاق میشود. داستانی، غیرکنشی و در واقع خطی است که ناپایداری ندارد. مثلاً در «بز زنگوله پا» مادر میگوید من بیرون میروم تا علف بخورم. خانم بزی میرود بچهها، در خانه تنها هستند، تلویزیون تماشا میکنند، پفک میخورند و میروند به لوسرها با توپ میزنند. غروب خانم بزی برمیگردد و با سینهی پر شیر به بچهها شیر میدهد و بچهها هم بعد از شنیدن یک قصه میخوابند. هیچ ربطی هم به گرگ پیدا نمیکند. این قصه خطی است چون ناپایداری قدرتمندی ندارد.
برای بازنویسی ابتدا باید دید که عنصر ناپایداری دارد یا نه. اگر وجود دارد ناپایداریقدرتمندی است یا نه بعد شروع به کار کنیم. اگر عنصر ناپایداری نداشت وارد مرحلهی دیگری میشویم به نام بازبینی و بازآفرینی. در بازنگری ناپایداری را تقویت میکنیم و یا بهوجود میآوریم. در بازآفرینی از متن الهام میگیریم. در تهران اخیراً نمایشنامهی «راز مهر» را دیدم دربارهی رستم و اسفندیار بود. دراصل نمایشنامهنویس دریافت خودش را از رستم و اسفندیار تبدیل به نمایشنامه کرده بود و رستم و اسفندیار مورد نظر فردوسی را نگفته است.
در مبحث ما آرام آرام گرتهبرداری از این قصهها میشود مثلاً در «سمفونی مردگان» در حوزهی بزرگسالِ معروفی را میخوانید در آنجا می بینید از داستان هابیل و قابیل گرتهبرداری کردهاست. در این مبحث وارد بازآفرینی میشویم که اصول خودش را دارد.
آقای علویفرد:
«یک عمر پی دو لقمه نان آمد و رفت
اندازهی صد فصل و رمان آمد و رفت
کوتاه ترین رمان این عالم شد
یک مرد به کوچهی زمان آمد و رفت»
اشارهای که شما داشتید بیشتر به داستانهایی بود که در تاریخمان داریم و اشارههم کردید که اکثرشان شکل داستانی اولیه هم دارند و برای نویسنده کار، سخت نیست. بحثی که در قم مطرح است در کتب مذهبی، بازنویسی داستانهای دینی است. اگر در این زمینه هم صحبتی بفرمایید چراکه در اکثر اینها پیامرسانی در اولویت است تا ساختار داستانی. بفرمایید در بازنویسی از یک داستان، وفاداری به متن چقدر اهمیت دارد؟
استاد یوسفی: حوزهی قصههای دینی حوزهی سخت و پیچیدهای است. به دلیل اینکه وقتی با متون مکتوب و شفاهی برخورد میکنید هر تغییر و تحولی را میتوانید بدهید ولی در قصههای دینی که اساساً باورهای مقدس هم همراهشان است متنهای داستانی است که معانی و دریافتهای ثانویه و ثالثیه با خودشان دارند. بازآفرینی اینها خودبخود حساسیتهایی ایجاد میکند که بسیار سخت و پیچیده است. به همیندلیل نوددرصد داستانهایی که بازنویسی شدند در بازار و در نمایشگاه هم هستند. اینها سادهنویسی شدهاند. به نظر من نویسندههای ما محورهای آغاز، میان، پایان و پایداری اولیه، ناپایداری، و ناپایداری واپسین در داستانهای دینی هم هست. احسنالقصص قرآن قصهی حضرت یوسف (ع) است که بسیار قصهی قدرتمندیاست. به همین دلیل هم هست که رمان میشود، سریال و نمایشنامه میشود. اگر نویسندههای ما خلاقیت به خرج بدهند در قصههای دینی هم بسیاری از قصهها وجوددارد که میشود بازآفرینیشان کرد فقط کافیاست مکان و زاویهی دید را تغییر بدهید؛ که اغلبشان زاویهی دید دانای کل دارند. در قصهی دینی چون دست نویسنده در کادر داستان بستهاست و زیاد نمیتواند دخل و تصرف بکند به نظر من باید فضایی ایجاد شود که نویسندهها تجربه بکنند. نگاه کنید در اروپا «نیکوس کازانتزاکیس»، «آزادی یا مرگ» بر اساس متون فورکلوریک است یا ادیسه را براساس قصههایپهلوانی مینویسد؛ ماین یا پیشوای شهید را بر اساس قصهی حضرت مسیح، «اینیاتسیو سیلونه» مینویسد. در آنجا با وجود آزادی عمل، نویسنده میتواند بازآفرینی کند. به نظر من باید در ایران هم فضای بازآفرینی ایجاد کرد و هرچه فضای بازآفرینی ایجاد شود نشان دادهاند که ساختار داستانی قویتری را بوجود میآورند. کوشش ما این است که مسئولین، ناشرین و مدیران فرهنگی اجازهی بازآفرینی را به نویسندهها بدهند. بدون بازآفرینی این داستانها رشد و تکامل پیدا نمیکنند چون به حدی بازنویسی و سادهنویسی شده دیگر ناشری نیست که پکیجی از این داستانها نداشتهباشد؛ همه هم از روی هم کپی شدهاند و نوشتند. این بازآفرینی یک هنرمندی خلاقانه است. مثال من قصهی «سوار سوم» آقای شجاعی است که یک بازآفرینی است یا «قصههای عاشورا» هم همینطور. «روز واقعه» بهرام بیضایی است که یک بازآفرینی است که با الهام از یک روایت فورکلوریک است که آن آغاز در سنگ صبور آمده. آقای بیضایی هم متون کهن را میشناسد و هم متون شفاهی را. به همین خاطر به قصهی عاشورا کار ندارد و روند دیگری را پیش میگیرد و روایت دیگری میکند. کارهایی در حوزهیدینی ساختار قدرتمندی دارند و ماندگار شدهاند که در عرصههای مختلف هنری حضور خلاق نویسنده را میبینید. به نظر من نویسندههای ما باید آرام، آرام به این سمت و سو بیایند و ناشرین ما هم دل بدهند، دل به دریا بزنند و این آثار را چاپ کنند. مطمئن باشید که اتفاق ادبی و رشد هنری اینجا میافتد. بالغ بر 600 اثر بازنویسی از شاهنامه از زمان قاجار تا بهامروز داریم. اولینش را که من دارم «نامهی خسروان» است که «محمدمیرزا» سادهنویسیاش کرده است. نمیگویم سادهنویسی کاری ساده است آنهم مشکلات خاص خودش را دارد ولی عنصر در بازآفرینیاست که با الهام از یک قصهی ملی-مذهبی از یک قصهی فورکلوریک یک اثر جدید خلق میکنید. شاهد مثال محدود است که بخواهم برای شما بیاورم به این علت که ناشرین ما دل به دریا نمیزنند و مدیران فرهنگی هم با وسعت نظر به پروژه نگاه نمیکنند. اگر این اتفاق بیفتد هنرمند هم رشد میکند چون تجربهی جدیدی میکند و میفهمد که باید از خودش هم خلاقیتی به خرج بدهد.
_آقای علویفرد (مجری_کارشناس): از دید یک مخاطب داستانهایی دیدم در بحث تغییر زاویهدید و یا بازآفرینی دینی، مثلاً کتابی داریم که جناب آقای «پوروهاب» نوشتهاند زندگی یکی از معصومین را از زبان حیوانی که این معصوم سوارش می شده و استفاده میکرده، گفتهاست. یک نکتهای را اشاره میکنم از دید کسی که سالها کارشناس ممیزی ارشاد بودهام شکاف بزرگی بین مسئولین، ناشران و نویسندهها وجود دارد. این مثلث، زمانی کامل میشود و نتیجه بخش است که پل ارتباطی بین سه رأساش برقرار شود. فکر میکنم این جلسات مشکل را حل کند. چون بسیاری از ناشران با بحث کودک و نوجوان ناآشنا هستند.
سؤال: آیا وضعیت نشر ما به نظر شما مطلوب است؟
استاد یوسفی: متأسفانه نهتنها در ادبیات کودک که در کل ادبیات دچار بحران هستیم؛ مبحث کتابنخوانی در ایران یک فاجعه است. تیراژ 1000 یا 2000 تا تیراژهایی نیست که برای شان سودآور باشد. مخصوصاً در زمینهی کتابهای تئوریک، اصلاً انگیزه ایجاد نمیکند که یک پژوهشگر برود چهار تا کتاب پژوهشی کار کند چون خیلی زمانبر است. در نظر بگیرید که میخواهید در مورد عناصر داستان کتاب بنویسید چقدر بایستی زحمت بکشید. در حالیکه این تیراژهایمحدود پاسخ آن پژوهشگر را نمیدهد. در ادبیات کودک عمق فاجعه خیلی بیشتر است. ادبیات بازاری، ادبیات کودک را بلعیده و من فکر میکنم مدیران فرهنگی مسئولند و بایستی این مسأله را جدی بگیرند. یقیناً یک ناشر باید از کارش سود ببرد چون امر نشر ، کار داد و ستدی است و سود و زیان هم دارد. ولی راهکارهای متفاوتی هم است شبیه کشورهای دیگر مثل سوئد، نروژ و آلمان، هندوستان و تاجیکستان که در رابطه با نشر کودک رفتهام. بطور مثال در ارمنستان تیراژ یکی از داستانهای من 3000 تا بود در حالیکه ارمنیها فقط سه میلیون جمعیت دارند. در نظر بگیرید که ما 75 میلیون جمعیت داریم و بطور متوسط 15میلیون کودک و نوجوان ولی تیراژ کتابها اینجا متوسط 1000تا 2000 تا است. آنهم کار کودک. ضابطه، کانون را قرارندهیم. بله، رمان من در کانون چاپ میشود با تیراژ 15000 و حداقل 5000؛ ولی در نشر خصوصی خانهی ادبیات، رمان من فقط میتواند 500 عدد تیراژ بخورد. این فاجعه است. منِ یوسفی سال 1357 که اولین کتابم چاپ شد تیراژ اولش 20000 تا بود؛ با اینکه شناخته نشده بودم و تجربه ی اولم بود. حالا چطور شده که کارمان به 1000 و 500 تیراژ رسیدهاست. این فاجعهی فرهنگی بسیار عمیقی است که واقعاً باید دستاندرکاران امور فرهنگی به آن دقت کنند که متأسفانه دقت لازمه نمیشود. درست است که ناشر هم به دنبال سود خودش است و منطقی هم هست اما بعد فرهنگی جامعه چه میشود؟ اگر روی ابعاد فرهنگی جامعهمان کار نکنیم همهی این نمایشگاهها بیمعنا میشود. برگزاری این نمایشگاه برای چه است؟ مگر جز این است که کودک و نوجوان ما از نظر بعد فرهنگی رشد کند؟ پیشنهادم بیشتر برای مسئولین فرهنگی است. بنده حتی معتقد به مجوز نیستم. فکر میکنم شرایط فرهنگی جامعه باید به گونهای باشد که هرکس آثارش را چاپ کند ولی این حدود، یک حیطهای دارد که به این حدود در حیطهی کارهای فرهنگی بایستی کمک کرد. کارهای بازاری کارهای سادهای است که اگر منِ یوسفی بخواهم 50 حکایت از گلستان بنویسم یکماه بیشتر وقت نمیبرد. این سادهنویسیهایی که به فراوانی در نمایشگاه میبینید اصلاً انرژی نمیخواهد، وقت نمیخواهد اما وقتی یکی از این داستانها را میخواهم بازآفرینی کنم باید چند ماه وقت بگذارم. باید یک پروژه برای خودم تعریف کنم باید عناصری را که عرض کردم و 20 عنصر دیگر را رویش فکر بکنم تا بتوانم یک قصهی «بشنو از نی» مثنوی را تبدیل به یک داستان کنم. کار سختی است. باید مسئولین فرهنگی ما به این توجه کنند لااقل حالا که سلطهی کتاب کودک در اختیار ناشرین بازاری هست بیایند برای ادبیات خلاقه و ادبیات کیفی و ادبیات فرهنگی با هر عنوانی که رویش بگذاریم، امکان ایجاد بکنند واقعاً از نظر امکان بسیار محدود هستیم؛ مخصوصاً برای نویسندههای جوان. چند هفتهی پیش همدان بودم و طیف وسیعی از نویسندگان کودک و نوجوان را دیدم. خود من شوکه شدم. یک شهر با فضای محدود، نویسندهها در یک سینما آمده بودند و آثارشان را خواندند، داستانهایشان شگفتانگیز بود. کجا برای اینها میدان کار باز میکنیم تا بیایند و استعدادهایشان را نشان دهند. نداریم. به محض اینکه وارد بازار کار کودک میشوند ناشرین بازاری اینها را می دزدند؛ تلویزیون و سینما این ها را میدزدد. برای اینکه امکانات مالی در آن جا بیشتر است. به نظر من باید مسئولین فرهنگی و خانواده ها به این موضوع توجه کنند. تشخیص کارهای بازاری از کارهای خوب برای مردم هم سخت شدهاست. جایی میروی میبینی زدهاند پنج جلد کتاب 2000 تومان. باید به این نکته توجه بکنیم که چطور میشود در شرایط کنونی پنج جلد کتاب را با این قیمت روانهی بازار کرد! حتماً داستان سادهنویسی است و نویسندههم حرفهای نیست و متن سعدی را هم خراب کرده است. فرصت نیست وگرنه یکی از همین کتابها را بیاورید تا برایتان نقد و بررسی کنم؛ تصویرگریشان صفر است. در صورتیکه تصویرگری با ناخودآگاه کودک سر و کار دارد. باید با اینها مسئولانه برخورد کرد.
آقای علویفرد (کارشناس_مجری): یکی از چیزهایی که هست در مورد بحث ممیزی اولاً وجود ممیزی لازم است ولی اینکه وجهش چطور باشد به نظر من خیلی مهم است. باید ساختارها و آییننامهها اصلاح شود تا اینکه کلاً ممیزی را زیر سؤال ببریم. خیلی از زمینهها ممیزی میخواهد. حساب کنید شاعری برای کودک و نوجوان شعر گفته و شعرش وزن و قافیه ندارد یا کسی که برای کودک و نوجوان داستان مینویسد ولی با اصول اولیهی داستان آشنا نیست. کمتر کتابهایی را دیدم که قصد آسیبزدن جدی به کودکان را داشتهباشد ولی اکثر کتابهایی که نوشته میشود سخت نوشته شده است؛ که آسیبهایی را برای بچهها دارد. بزرگترین آفتش این است که وقتی بچهها مفاهیم دینی را بصورت سخت میشنوند اولین مسألهای که در ذهنشان شکل میگیرد این است که دین چیز سختی است. دینی که سخت است چرا باید به سراغش بروم؟ چرا باید برای داستان دینی که نمیتواند با من ارتباط برقرار کند وقت بگذارم. فکر میکنم با توجه به صحبتهای استاد یوسفی باید بگویم در موضوعات مذهبی بین ناشران دینی نگاه حداکثری نسبت به دین وجود دارد. بیشترین مفاهیم دینی را میخواهند برای بچهها بگویند هرچند مناسب نباشد و متأسفانه از نظر هنری نگاه حداقلی دارند و کمترینها را رعایت میکنند.
سؤال: به نظر شما هدف اولیهی داستان و شعر (ادبیات) کودک آموزش است؟ فکر میکنید کارکرد ادبیات چیست؟
به هر حال با توجه به تجربهی این چهل سال پی بردهام اتفاقاً یکی از علل بحران ادبیات ما مخصوصاً در حوزهی کودک و نوجوان این است که یکسری از ناشران از آغاز آمدهاند مضمونگرایی و محتواگرایی کردهاند و از ساختار داستانی جاماندهاند برای مثال اگر داستانی را هم که بازاری چاپ شده نگاه کنید مضمونهایشان نقد اساسی ندارد؛ گاهی آموزش رفتاری را به کودک میدهد. اما یادمان باشد علت بوجود آمدن این وضعیت این است که آن نویسنده ساختار هنری را نمیشناسد و تلاشی برای شناخت ساختار ادبیات داستانی نکرده است. صحبت شما را در این حوزه که باید کارشناسی باشد یقیناً میپذیرم؛ کارشناسی امر محدودی نیست. چه ایرادی دارد پدر و مادر کارشناس باشند؟ شما میدانید که شخصیت کودک تا هفت سالگی شکل میگیرد. مسئولیت پدر، مادر، معلم چیست؟ اگر هرکدام اینها وظیفهیشان را بشناسند که کتاب را با چه معنایی باید نگاه بکنند. آنچه که میتواند یک معنای غلط را به کودک انتقال بدهد یا معنای خوب را ساختار ادبی و هنری است؛ اما در یک کتاب بازاری هیچچیزی انتقال پیدا نمیکند مگر یک سوداگری. مطمئن باشید این آثار در خودآگاه بچهها میماند. باید نویسندهها آثاری را خلق کنند که به ناخودآگاه کودک ارجاع دادهشود. هرکدام از شما به کودکی خودتان که برگشت کنید میبینید چه تأثیری از چه فیلمی دیدهاید؛ از چه قصهای خوشتان آمده؟ کدام رمان روی شما تأثیرگذاشته؟ بی گمان آثاری در ذهن شما ماندگار شده که ساختار قدرتمندی دارند. متأثر از شاهنامه حدود صد جلد برزونامه، فرامرزنامه، شهریارنامه داریم و بسیاری از این نامهها متأثر از شاهنامه نوشتهشدهاند ولی هیچکدام شاهنامه نمیشوند. بسیاری از متون کهن داریم که سبکی مثل گلستان انتخاب کردند یا حتی گلستان دیگری نوشتهاند که هم داستان دارد و هم مضمون؛ اما ماندگار نشدهاند فقط در آرشیو ادبیات ایران هستند. چون گلستان ساختار دارد. مگر کتابهای عرفانی یا متون عرفانی کم داریم؟ چرا مثنوی معنوی در رأس قرار میگیرد؟ حوزهی شعر هم فرق نمیکند. منظومههای بلندی مثل لیلی و مجنون در حافظهی تاریخی ما میماند اما بقیه نه؛ چون این ها ساختار هنری قویتری دارند و نویسندهی هنرمند باید به دنبال ساختار برود اگر میخواهد کارش ماندگار شود.
به لحاظ آماری چند کتاب کودک در سال چاپ میشود؟ چند سال پیش در نمایشگاهی که شهرداری برگزار کرده بود به نام «یار مهربان» به خواست مدرسهای شرکت کردم. قرار بود برایشان رمان و داستان انتخاب کنم. این نمایشگاه را زیر و رو کردم در آخر از زیر میز، کتابی را از ناشر گرفتم. ادبیات را باید در اختیار کودک بگذارید وگرنه کتاب کمک آموزشی را که مردم محکوم به خریدن هستند. رشد شخصیت کودک و ادبیات چه میشود؟ شما برای رشد شخصیت کودکتان نیاز به آثار خلاقه دارید و هیچ راه دیگری وجود ندارد حداقل در حوزهی ادبیات. این تجربهی من است.
آقای علویفرد (کارشناس_مجری): از شما ممنونم. از شما خواهش میکنم چند نمونه از آثار خوبی که میتواند بازنویسی هم باشد معرفی بفرمایید.
استاد یوسفی: ابتدا به سؤالی که عزیز کودک ما از من پرسیدند جواب میدهم. یک رمان نوجوان دارم به نام گرگها گریه نمیکنند که نوجوان عزیز ما میپرسد «چرا گرگها گریه نمیکند؟» خیلی سوال جالبی است. ابتدا باید داستان را بگویم که داستان فانتزی_سمبلیک است. به این شکل که یکسری بچهها هستند که یک ماشین را برمیدارند و میدزدند و فرار میکنند. از شهر میروند در جایی که متروکه است و پوشیده از برف است. در آنجا گرفتار میشوند و بعد درگیر با گرگها میشوند. یکی از بچهها در اثر اتفاقاتی فانتزی تبدیل به گرگ میشود. این بچه وارد خانوادهی گرگها میشود و یکسری حوادث پیش میآید. صاحب ماشین در جستجوی ماشینش به این روستا میرسد و ما با فرهنگ این بچهها و روستا روبرو میَشویم. هدفم از انتخاب این اسم برای رمانم «گرگهاگریه نمیکنند» این بچه بود، با تمام مشکلاتی که اینها به عنوان کودکان بزهکار دارند. دریافت من این بود که این بچه در مقابل این سختیها گریه نمیکند؛ حتی اگر گرگ باشد. یقیناً هرکسی با خواندن رمان به دریافتهای خودش خواهد رسید.
شما دوست نوجوان من چه دریافتی از نامگذاری کتاب داشتید؟
نوجوان کتابخوان: از آن قسمت رمان که نوشتید پسر، اشک در چشمانش جمع شدهبود اما نمیتوانست گریه کند به این نتیجه رسیدم.
استاد یوسفی: صادقانه اعتراف کنم که این قسمت رمان در یادم نبود. درست است. نام پیشنهادی من برای این رمان نام دیگری بود اما ویراستار با توجه به این جمله، همین نام کتاب را پیشنهاد داد و من هم استقبال کردم. دقیقاً به همین دلیل چون این کودک وقتی که گرگ میشود درگیر با یک پیرزن و پیرمرد میشود. گرگها قرار است این پیرزن و پیرمرد را بخورند چون تنها بازماندهی مردم در آن روستا هستند. حتی بچههایشان رهایشان کردهاند و رفتهاند و آنجاست که گریه میکند. سپاسگزارم.
آقای علویفرد (کارشناس_مجری): خیلی خوشحال شدم. که نوجوانان ما انقدر دقیقاند.
سؤال: برای انتخاب یک کتاب مناسب برای کودکان از چه منابعی میتوانیم کمک بگیریم؟ تشخیص کتابهای مناسب از نامناسب به چه شکل است؟
استاد یوسفی: واقعاً کار سختی است. ولی پیشنهادی دارم برای پدر و مادرها چون یک ارتباط ژنتیکی بچه با مادر دارد. آنها متوجه میشوند که ذهن فرزندشان یک ذهن واقعگرا است یا خیالانگیز؟ بیاییم خودمان را با ساختار ذهنی کودک تطبیق بدهیم، چیزی را به کودک تحمیل نکنیم. نیازی به گذراندن دورههای روانشناسی کودک نیست. هر مادری بهتر میداند که کودکش به چه گونه فکر میکند؛ چه نوع فیلمی را دوست دارد. از اینجا روند مطالعاتی برای کودک قائل میشویم. ابتدا به آنها داستانهای واقعگرا را میدهیم. (البته مربوط به نوجوانان است.) داستانهای واقعگرا برای کودک هم نوشتهاش سخت است و هم در دسترس نیست. اکثر کتابهایی که برای کودک نوشته میشود فانتزی است. به دلیل اینکه ذهن کودک ذهنی فانتزی است. چون کودک پیش تجربه ندارد. ما هرچه بزرگ میشویم صاحب تجربهی بیشتری میشویم. با تجربهی بیشتر میتوانیم داستانهای رئال و واقعگرا را درک کنیم. کودک تا سن 9 سالگی پیش تجربهی قوی ندارد؛ پیش تجربهی ژنتیکی دارد. ذهنی فانتزی دارد. به همین دلیل است که بچهها از دو خودکارشان هم استفاده میکنند و یکی را مامان و دیگری را بابا قرار میدهند. ساختار ذهنیِ فانتزی کودک است که داستان میسازد. پس در مورد این گروه سنی قصههای فانتزی تأثیرگذار بوده است مثل کدو تنبل، خاله سوسکه، بز زنگوله پا.
ذهن بزرگسالان را در راستای تصحیح ذهن کودکان به آنها تحمیل نکنیم. اجازه بدهیم داستان را به هر صورت که دوست دارند روایت کنند. با تخیل و ذهنیت کودکان زیاد ور نرویم. در مورد نوجوانان هم اگر بخواهیم کار کنیم باید ابتدا داستانهای رئال را به انتخاب خودشان تهیه کنیم. چون بعضی از بچهها داستانهای رئال دوست دارند و بعضی هم داستانهای عاشقانه؛ برخی قصههای سمبلیک و پلیسی. در قدم اول این اهمیت دارد که بچهها کتابخوان بشوند. به نوع انتخاب بچهها ایراد نگیریم. یادمان باشد اول باید بچهها را کتابخوان کنیم. اگر برنامهریزیمان درست باشد بچهها آرام، آرام متوجه میشوند که داستانهای پلیسی داستانهای سرگرمکنندهاست. ایرادی هم ندارد بگذارید کودک کتاب را بخواند. این همراهی که پدر و مادر دارند و خودشان هم اهل مطالعه باشند در کتابخوان شدن کودک و نوجوان بسیار مؤثر است. زمانی لازم است تلویزیون را خاموش کنیم و بنشینیم با هم کتاب بخوانیم.
در آلمان بودم امکان نداشت کسی کتاب دستش نباشد. پی در پی دیدم که مادر و فرزندی که کتاب دست هر دویشان بود. از کودکی میشود کودک را کتابخوان کرد؛ بهجای اینکه پای سریالهای مختلف بنشینیم؛ بگذاریم در حافظهی کودک اثری از کتاب هم بماند. غربت کتاب در جامعهی ما ریشهاش در این است که کتابخواندن در حافظهی جمعی ما قرار نمیگیرد. روندهای مطالعه برای بچهها، کتابهای واقع گرا، کتابهای رمانتیک، کتابهای فانتزی که از آن لذت میبرند. در انتخابشان خیلی مداخله نکنیم. اگر بچهها اشتباه نکنند متوجه عمل درست نمیشوند. تجربهی من میگوید این به نسبت به امر صحیح نزدیکتر است.
نکتهای کوچک بگویم. برخی از پدر و مادرها که خیلی فرصت ندارند با شناخت ناشران خوب میتوانند از لحاظ هنری به آنها اعتماد کنند. اما از نظر محتوایی شاید نشود خیلی این را توصیه کرد. شناخت فعالان هنری در این زمینه کمک کننده است.
سؤال: در روند بازآفرینی آیا نیاز به فراگیری متد خاصی هستیم؟ مهمترین عناصر بازآفرینی چیست؟
استاد یوسفی: در مبحث بازآفرینی یک ترم 12 جلسهای حداقل کار کردم. بله. نیاز به تجربه و کارگاه دارد. خانم «جی.کی.رولینگ» همینطوری کتاب «هریپاتر» را نمینویسد. او تمام قصههای جادویی اروپا را خوانده است. بدون استثناء شما نویسندهای در غرب پیدا نخواهید کرد که در هر گونهی هنری امکان ندارد «ایلیاد و ادیسه» اثر «هومر» را نخوانده باشد اما آیا نویسندههای ما شاهنامه را میخوانند؟ اعتبار شاهنامه از لحاظ هنری به مراتب از «ایلیاد و ادیسه» بیشتر است. یک نویسنده بایستی مخزن غنیای از همهی متون کهن کشور خودش باشد. رسومها و آیینها، همه را باید بشناسد. به نظر من اینها زمینهسازی میکند برای بازآفرینی. وقتی از آقای «میلان کوندرا» میپرسند که رمان «بار هستی» را چطور نوشتهاید؟ که یکی از رمانهای بسیار زیبای این نویسنده است. میگوید یک روز که در هتل نشسته بودم یک خانمی در هتل روبرویی آمد روی بالکن و رفت؛ این شد آغاز یک رمان و در زندگی همه ممکن است این اتفاق بیفتد. ولی اینجا یک پیش فرهنگ غنی دارد؛ جهان سیاستش را میشناسد؛ جهان اندیشهها را میشناسد؛ تفکر روز را میشناسد؛ در کشورهای بلوک شرق آن روزگار زندگی کرده؛ منابع غنی مملکت خودش و جهان غرب و حتی شرق را میشناسد. این مطالعات دست می دهد که یکدفعه آن جرقه میزند و رمان خلق میشود. «بالزا» رمانی را بر اساس یک گذارهی روزنامهای مینویسد. یک پاراگراف.
اخیراً که برای نوجوانها از شاهنامه یک مجموعهی صد جلدی نوشتهام و یک مجموعهی دیگر از رمانهاست که تا الان 52 جلدش را نوشتهام. یک بیت در شاهنامه است که تبدیلاش کردهام به یک داستان؛ به این میگویند بازآفرینی. برای همین در کتابهایم همه را نوشتهام بازآفرینی چون نمیتوانستم بنویسم بازآفرینی، بازنویسی…
شاهنامه را تبدیل کردهام به یک رمان کلان. شما رمانهایی میخوانید از مجموعه اپیزودهای داستانی و درونش صد در صد بازآفرینی کردهام. رستم من نمی میرد. یک جور دیگر است. همان کاری که فردوسی کرد. یادمان باشد فردوسی، سعدی، مولوی خلاقترین بازآفرینان تاریخ ما هستند. مولوی در راه میرفته، یک قصهی فورکلوریک را شنیده و آمده آنرا در داستان طوطی و بازرگان آورده است؛ اینها همه بازآفرینی هست. شاهنامه سرشار از بازآفرینی است. من فکر میکنم فردوسی آنقدر عمرش را برای اینکار میگذارد که از زندگی مادی فاصله میگیرد و در اواخر عمر ورشکست میشود. به همین خاطر شاهنامه را به سلطان محمود غزنوی هدیه میدهد تا از او صله بگیرد. این البته یک روایت است و برخی میگویند کاملاً غلط است. ولی من فکر میکنم که فردوسی داستان رستم و سهراب را در واقع با فرزند خودش نوشته چون پسری دارد که در جوانی میمیرد و روی ذهن فردوسی کاملاً تأثیر میگذارد. حدس من این است که آنموقع رستم و سهراب را نوشتهاست. آنموقع بوده که احساسی در آن پدر متجلی شدهاست. بهترین کلاس، فردوسی است؛ بهترین کلاس، مثنوی است. باید ریشه شناسی بکنیم. یک نویسندهی حرفهای توانشناسی میکند برای مثال در قصهی خاله سوسکه به نظر من میرسد به اصل مادرسالاری؛ قصهی «بز زنگوله پا» میرسد به عصر شبانی؛ یعنی نویسنده باید برود و با مطالعه برسد که انسانها در عصر شبانی چگونه زندگی میکردند. آنموقع است که قصه قوی میشود. این پیش خواندهها برای یک هنرمند ضروری است و برای یک مادر و یک قصهگو و یک ناشر. وقتی آقای علویفرد میگویند که به آرم برخی ناشرها میشود اعتماد کرد واقعاً به همینصورت است. من دانشجو بودم که از انتشارات امیرکبیر کتاب میخریدم شاید وقت هم نداشتم اما میدانستم آن کتاب، کتاب خوبی است. به انتشارات اعتماد داشتم. این هم یک واقعیت است. ناشری داریم که آرماش برایش محترم است و پشت هرکاری آرماش را نمیزند. اما در مقابل، کسانی کتابسازی میکنند چون به پولی که از کارآورنده دریافت میکنند فکر میکنند نه به کیفیت اثر.
سؤال: حضرت عالی چند اثر بازنویسی و بازآفرینی در حیطهی مسائل مذهبی دارید و چه سفارشی برای نویسندههایی که دوست دارند در این زمینه کار کنند دارید؟
استاد یوسفی: من در حوزهی مذهبی، حتی فورکلوریک و کهن به بازآفرینی معتقدم. برای مثال یک قصهی بازآفرینی حضرت یوسف (ع) زیر چاپ دارم. قصهای را شباویز چاپ کرد. تعداد بسیار محدودی است. بیشتر آثار من متون ادبی ما است مثل شاهنامه، مثنوی معنوی. برای نویسندهها این حوزهها هیچ تفاوتی به لحاظ ساختار نمیکند. اگر قصهی حضرت یوسف را به عنوان احسنالقصص نام بردهاند واقعاً احسناقصص است. استاد «ستاری» یک کتاب در رابطه با تجزیه و تحلیل این قصه مینویسد؛ بهطوریکه میشود در کلاسی ساختار این قصه را برای بازآفرینی بشکافیم. کار کارگاهی خیلی ثمر بخش است. فرقی هم نمیکند میشود داستان عمو نوروز را که به نمونههای مختلفی نوشته شدهاست از زمان مرحوم صبحی تا به امروز، بررسی کرد. فکر میکنم حدود 5_6 نسخه است. این چند نسخه را میشود جمع کرد در یک کلاس و ساختارشناسیشان کرد که کدام موفق است و چرا موفق است. اینهایی که من دارم مربوط به آقای صبحی و رحماندوست و رحیمی نیا و خود بنده که رمانش را نوشتهام.
«شازده کوچولو» نویسندهای دارد بهنام «آنتوان دو سنت اگزوپری» که بالغ بر 22 ترجمهی کتابش را من دیدهام همه هم متضاد و متفاوت از هم. متن خود من بعد از مطالعهی متن دکتر ابوالحسن نجفی و قاضی؛ رحماندوست و یک مترجم غیر حرفهای؛ یعنی در حدود 5 اثر، نوشته شد. «محمدقاضی» متنی دارد که برای فهم واژههایش نیاز به فرهنگ لغت دارید چون در دههی سی ترجمهاش کرده و الان تبدیل به نسخهای نفیس شده است یا ترجمهی «مصطفی رحماندوست» خاص نوجوانان نوشته شده است. بهترین ترجمه که به اصل متن نزدیک است ترجمهی دکتر نجفی است. چون از زبان فرانسه ترجمه کرده و ساختار شازده کوچولو را فهمیده و به ساختار مؤمن ماندهاست. نتیجتاً توانسته ساختار را با یک زبان رمانتیک_سمبلیک انتقال دهد. شاید موقع خواندن زبانش سخت به نظر بیاید. اما به هر حال به اصل متن نزدیک است.
سؤال: متأسفانه ناشران، مخصوصاً بیشتر ناشران مذهبی روی اشتباهاتی که دارند تأکید هم میکنند و خودشان را در زمینهی متن و کتاب کودک صاحب نظر میدانند.
خاطرهای در این رابطه میگویم. در یکی از مؤسسات بخش نشر کودک راه انداختیم به کمک دو نفر از دوستان ادبیات کودک. کسی را به عنوان مسئول دبیرخانه گذاشتیم که با اینکه سابقهی کار در این زمینه نداشت بعد از مدتی تمامی امور را در دست گرفت. جالبتر اینکه بعدها به کارهای ضعیفی برخوردم که مورد تأیید همان شخص قرار گرفتهبود. این گونه معضلات را در این بخش در همهجا داریم.
_سؤال: همواره از تأثیر خوب کتاب بر رشد شخصیت کودکان صحبت میشود به نظر شما آیا برخی کتابها میتواند تأثیر مخرب هم داشته باشد؟
استاد یوسفی: به هرحال هر رسانهای چند وجهی است. همین صحبت را در مورد فیلم و نمایشنامه هم میشود کرد. هر آموزهای این ابعاد چندوجهی را دارد. پیشنهاد من این است که بگذاریم بچهها اکثر کتابها را بخوانند چون تا با آثار خوب و بد آشنا نشوند پیش تجربهی قویای پیدا نمیکنند. من خودم به تجربه در زمان نوجوانی کتب پلیسی میخواندم، عاشقانه هم میخواندم. اصلاً عشق کتابهای عاشقی بودم؛ تمام کارهای آقای بابایی را خواندهام. آنموقع باید شبی یک قِران میدادیم کتاب که در دسترس نبود. نوجوان بودم شبی یک قران برای کرایهی کتاب میدادم؛ همان رمانهای پلیسی قطور. پول هم نداشتم در سال1340؛ پدرم هفتهای پنج زار به من پول تو جیبی میداد. از لحظهای که کتاب را میگرفتم شروع میکردم به خواندن؛ شب هم بیدار مینشستم. دو_سه بار که اینکار را کردم دیگر آن مرد به من کتاب کرایه نداد. میگفت: «یکشبه کتابرا میآوری. صرف نمیکند.» آنموقع فوتبال بازی میکردم و بازیام خوب بود. یارگیری که میکردم پسری را که پدرش پولدار بود و بازاری و خیلی دوست داشت فوتبال بازی کند را به شرطی در گروهم راه میدادم که یک شب کتاب را ببرد و کرایه اش را بدهد. دوسه نفر پیدا کرده بودم و بعد از یک شب نوبتِ خواندنام کتاب را به آنها میدادم. به این شکل توانستم کتابهای بیشتری را بخوانم. در مجموع همان کتابها شخصیتام را شکل داد. بگذاریم اشتباه کنند. من فکر نمیکنم یک بچهی کتابخوان از کتاب به بدآموزی برسد. من همچین حدسی نمیزنم. شاید در حوزهی فیلم اتفاق بیفتد.
چرا کودک دوست دارد مادرش بیشتر برایش کتاب بخواند؟ این ارتباط ژنتیکی است. راویِ همهی متلها، مادرها هستند. به ندرت پدرها روایتگر بودند. برای اینکه این ارتباط تنگاتنگ ژنتیکی یادمان باشد. در مقطعی در دوران میترائیسم افراد را بصورت جنینی به خاک میسپردند. چون انسانهای آن روزگار بر این باور بودند که انسانها بعد از فوت به دوران جنینی بر میگردند. در میترائیسم نمادشان تخم مرغ است چون نماد جنین است و اینکه هستی از یک تخم مرغ تشکیل شدهاست. کودک با قصه خوانی توسط مادر ناخودآگاهش در کودکی تقویت میشود؛ زبان آموزی، تخیل، تجسم اتفاق میافتد که در بزرگسالی روی نمیدهد. رمانی که من الان میخوانم را تا یکماه دیگر فراموش میکنم ولی آیا فیلمی که درکودکی دیدهام را یادم میرود؟ نه. تمام فیلمهای بازاری و غیر بازاری آن روزگار را دیدهام. خوبهایش در حافظهام مانده و مابقی را فراموش کردهام مثلاً جوان بودم که «سوته دلان» را دیدم ولی یادم نمیرود دیگر. برای اینکه ساختار، قدرتمند است. اگر میخواهید فرزندتان در کنکور موفق باشد، در شغل و آیندهاش و هر آرزویی برای فرزندتان داریدف اگر تا هفت سالگی بنیانگذاری نکنید در بزرگسالی پاسخ نمیگیرید. این را روانشناسی میگوید. قصه بخوانید. قصه، قدرت تجسم را در کودک فعال میکند. روایت است که مادری از انیشتین میپرسد که بچهی من در ریاضی بسیار ضعیف است. انیشتین میگوید برایش قصهی دیو و جن و پری بخوان. مادر جا میخورد که ریاضی چه ربطی به اینها دارد! میرود و انجام میدهد اما اتفاقی نمیافتد. دوباره تشویق به خواندن میکند. تا اینکه ریاضی بچه رشد میکند. چون این داستانها نماد انتزاعند، همانند ریاضی. ذهنکه آماده شد تا انتزاعات را بفهمد در ریاضی هم موفق میشود. در نقشهی خلاقه هم، انتزاعات را میبینید. تختجمشید و گچبریها و آینهکاریهای اصفهان همه خلاقهاست. کودک را اشباع کنید برای آیندهاش.
آقای علویفرد:
«آیا به این فکرکردی بابابزرگت که بوده؟
در طول عمرش چه کرده؟
یا اینکه کارش چه بوده؟
حالا اگر ایستاده در قاب عکسی شکسته
امروز هم مثل دیروز در قلب مردم نشسته
آیا به این فکرکردی مادر بزرگت که بوده؟
در قصههایش چه گفته؟ در شعر خود چی سروده؟
باید بزرگ تو باشد اینها برای همیشه
تو مثل برگی و شاخه
اینها درختند و ریشه»
سؤال: به نظر شما برای انتقال مفاهیم فرهنگی چه قالبی را قبل از دبستان پیشنهاد میکنید؟ برا ی سنین دبستان و برای نوجوانان چه کتابهایی را پیشنهاد میکنید؟
استاد یوسفی: پاسخ این سؤال را دادم ابتدا باید به خود کودک توجه کنیم. بسیاری از بچهها را در دبستان دیدهام که رمان میخوانند. این تقسیمبندی الف، ب، ج که در ابتدای کتابها میبینید زیاد قابل اعتماد نیست. اینها یک تقسیمبندی کتابداری است. این کار را کردهاند تا بتوانند کتابها را در قفسهها بچینند.
مگر میشود شازدهکوچولو که کتاب قرن فرانسه است به درد کسی نخورد! پیشنهادم این است که بیشتر کتاب بخوانیم. بهترین کار خواندن کتب فورکلوریک و متون مکتوب و کتب دینی است که برای بچهها بخوانید. پدر بخواند، مادر بخواند و برای بچهها قصهگویی کنید. قصهگویی هم شرایطی دارد که الان فرصت گفتنش نیست.
نامهها:
برای رستم اولین نامه را نوشتم. برای رستم دومین نامه را نوشتم. برای رستم سومین نامه را نوشتم. برای رستم چهارمین نامه را نوشتم. برای رستم پنجمین نامه را نوشتم. برای رستم ششمین نامه را نوشتم. برای رستم… میدانم بیچاره رستم همهاش در جنگ است و هنوز فرصت نکرده جواب نامههای من را بدهد ولی من هفتمین نامه را برای او مینویسم من پسرش سهراب هستم. کی جواب نامههای من را میدهد؟ (نامههای پسری که پدرش را خیلی خیلی دوست داشت.)